فراتر از برجام
محمود سریع القلم
کسانی که به ده تا بیست سالِ آیندۀ کشور فکرمی کنند قاعدتاً نباید به یک برجام حتی امضا شدۀ نیمه مطلوب رضایت دهند. برجام صرفاً یک مُسکِّن است که حلِ چالشهای سیاست خارجی را به آینده موکول می کند.
اگر برجام را در یک دایرۀ بزرگتر ترسیم کنیم، ریشۀ مشکل قدیمی است: بیش از دو قرن است که کشور نتوانسته با قدرتهای بزرگ به قاعدهمندی و تفاهم برسد.
محمدعلی فروغی، 103 سال پیش چنین می نویسد:
چهل روز از طهران بی خبر بودیم، به کلی بی تکلیف ماندیم. هر موقع دولت را از جریان امور کنفرانس و دُوَل، مطلع ساختیم و پی در پی تقاضا و التماس کردیم که ما را از اوضاع طهران و ایران مسبوق کنید و پلیتیک دولت را برای ما روشن سازید و تکلیف ما را معین کنید که چه کار کنیم….جوابی نرسید به کلی از اوضاع مملکت و پلیتیک دولت و مذاکراتی که با انگلیس کرده اند و میکنند و نتیجه ای که میخواهند بگیرند و مسلکی که در امور خارجی دارند بی اطلاعیم و یک کلمه دستورالعمل و ارائه طریق نه صریحاً و نه تلویحاً نه کتباً نه تلگرافاً نه مستقیماً و نه به واسطه به ما نرسیده حتی اینکه در جواب تلگراف های ما، به سکوت میگذرانند ایران نه دولت دارد و نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است مصلحت شخص خود را در این ترتیب حالیه می پندارند. باقی هم که در خوابند
شاید بتوان ریشههای تداومِ رویارویی کشور با قدرتهای جهانی توسط چندین نسل از اِلیت ها وسیاست مداران را به این شرح خلاصه کرد:
1-تعریفِ اهدافی که فراتر از توانمندیها بودهاند
2-اهداف و جهت گیریهای سیاست خارجی به حمایتِ طبقۀ متوسط و به تعبیر کلان محمدعلی فروغی «افکارعامه» نیاز دارد تا هم دوام داشته باشند و هم مانعی در برابر فشار بیرونی باشند. حمایتِ طبقۀ متوسط در داخل بهترین اهرم برای مذاکره و چانه زنی در خارج برای یک حکومت است. چنین حمایتی سازمان یافته از بخشِ خصوصی در پیشبرد اهدافِ سیاست خارجی وجود نداشته است
3-در نظام بین الملل موجود، مهمترین منبع قدرت و امنیت ملی، قدرت اقتصادی و راضی بودن عامۀ مردم از شاخصهای اقتصادی است. این اصل در شرایطی محقق می شود که سیاست خارجی در جهت الزاماتِ تولیدِ ثروتِ ملی قرار گیرد. امروز دستورکار اتحادیه اروپا نه با تعداد جنگندههای آلمان بلکه با تولید ناخالص داخلی، درآمد سرانه و اعتبار بانکهای آلمانی شکل میگیرد.
یک پرسشِ کانونی در دورۀ فرا برجام این است که کشور به لحاظ مالی، اقتصادی، فنآوری، رسانهای و علمی تا کجا میتواند غرب را از تعاملات معمول بین المللی خود کنار بگذارد و نقش سازمانهای بینالمللی که تسلط غربی به همراه دارند را نادیده بگیرد؟ پیشرفت و ثبات سازی داخلی به معنای کرهای، مالزیایی و هندی با کنار گذاشتن غرب چه مفهومی پیدا میکند؟
بسیاری از کشورهای میان پایه به طورعاقلانه ای هم با شرق تعامل استراتژیک دارند و هم با غرب (برزیل، هند، مکزیک، اندونزی و ترکیه). البته یک چالش اساسی در تعامل هم زمانِ با غرب و شرق از جانب کشورهای میان پایه وجود دارد: قدرتِ شرق در دولت و قوای نظامی است و قدرتِ غرب در جامعه، رسانه، بخش خصوصی و دانشگاه آن. شرقیها عمدتاً با حکومتها کار میکنند؛ غربیها با حکومتها هم کار میکنند ولی بیشتر با جوامع. از این رو، کار با غرب فراگیرتر از کار با شرق است هرچند با جهانی شدن 5G، معنای جغرافیایی شرق و غرب از میان می رود و دسترسی به اطلاعات، ذهنیتها و رفتارها را شکل خواهد داد.
با توجه به اینکه هم پوشانی اندیشۀ دینی با فلسفۀ غربی حتی در حد 5 درصد هم نیست، چالشهای سیاست خارجی فرا برجامی کشور در این خواهد بود که چگونه با اقتصاد جهانی که غربی است رفتار کند و در عین حال فلسفۀ غربی را از آن تفکیک کند. این چالشها شاید باعث شده که طیف سیاستگذاریهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در کشور از درجۀ بالایی از ابهام برخوردار باشند. شفاف نبودن این سیاست گذاریها احتمالاً ما را به یکی از کشورهای مبهم در جهان تبدیل کرده است. چند نفر از ما حاضریم با افراد مبهم بنایی بسازیم؟ این نگرش را بسیاری نسبت به سیاستگذاریهای ما دارند. ابهام، در مقابل توسعه، در مقابل رشد و در مقابل ثبات است.
اینکه مذاکراتِ هستهای بیست سال طول کشیده و اینکه اگر برجام فعلی امضا شود مذاکرات هم چنان ادامه خواهد داشت، این اصل را اثبات میکند که پیش بردن ابهام آلود و هم زمان قدرتِ منطقهای و توسعۀ اقتصادی هزینههای قابل توجهی به همراه دارد. چالش فرا برجامی این است که کشور یکی از این دو هدف را می تواند دنبال کند و نه هر دو را باهم.
*تلخیص:مجمع فعالان اقتصادی