مقالات فیسبوکی

عاشورا ی ما و عاشورا ی آنان

اکبر کرمی

«باورم نمی‌شد! برداشتن چشم‌بندها پس از ۲۰ روز سیاه، انگار به منزله ی پایان احتمالی کابوس‌ها ی قتل‌ها ی زنجیره‌ای بود و دیدن شهری – که دلت همیشه در آن می‌گرفت – را برایت دل‌چسب می‌کرد. چشمان‌ام هراسان و سرگردان تا عمق کوچه‌ها ی شهر دویدند، انگار در جستجو ی علامتی یا نشانه‌ای بودند که سکوت این ۲۰ روز را بشکند.

خیابان معلم و حوالی آن برای من یادآور کوچه‌باغ‌ها ی سبز و اناری دوره ی کودکی‌ام بود؛ کوچه‌باغ‌هایی لبریز از شادی و مالامال طراوت. اما حالا از آن همه قشنگی چیزی، بر جای نمانده است و نشانه ی آشنایی به چشم نمی‌خورد.

مدرسه‌ها ی علمیه ی (مکتب‌خانه‌ها ی آخوندی) جور- وا- جور مثل قارچ همه‌جا به چشم می‌خوردند و آخوندها ی زیادی در رفت و آمدند. آخوندهایی که بخش مهمی از کودکی‌ام را دزدیدند و به پای خواب‌ها ی (کودکی) خودشان گذاشتند.

حالا که سرم به حساب رسیده است، احساس می‌کنم چیز دندان‌گیری نصیب‌ام نشد و “حرفی از جنس زمان” نشنیدم. پایان غم‌انگیزی است، وقتی حساب می‌کشی و در کمال ناباوری می‌بینی از آن همه عزاداری، شاخسی واخسی، از آن همه سخن‌رانی، از آن همه مناسک و موعظه و اخلاق و منبر و فضل‌فروشی، حتا یک نهاد کوچک مدافع حقوق بشر سبز نشد که بتواند به گاه تلخی و دش‌واری، دست‌کم، کام‌ات را شیرین کند و نام کوچک‌ات را با مهربانی بنویسد! و از تو نپرسد: به چه می‌اندیشی؟ امام‌ات کیست؟ و نام بزرگ‌ات را چگونه می‌نویسند؟

چه کارنامه ی ناکامیابی است؛ بیش از یک هزاره اشک ریختن و رشک فروختن و ماندن در خم کوچه ی نخستین و هم‌چنان شاهد خاموش نقض حقوق دیگری و دگربوده‌گی بودن و از نام‌ها ی کوچک با نامهربانی گذشتن.
بیلان تلاش ما در خودپایی جمعی پس از یک هزاره درد و اندوه که با نام کربلا گره‌خورده است، چیست؟ به چه کارمان می‌آید؟ و از تکرار کدام فاجعه بازمان می‌دارد؟ نمی‌خواهم به گفت‌و‌گوها ی بی‌پایان در موضوع کربلا و عاشورا دامن بزنم و نمی‌خواهم تاریخ غم‌بار آن تراژدی بزرگ را ورق بزنم و در خم مقاتل مختلف و نقل‌قول‌ها ی گونه‌گونه ی جریر طبری یا ابن اسحاق یا ابن حشام سرگردان‌تان کنم. اصلن اصراری ندارم باورتان و داوری‌تان را در مورد حادثه ی کربلا و شخصیت تاریخی حسین بن علی به حکمیت یا به محاکمه بطلبم، مساله ی من خرمنی است که از این همه کشت و کار عایدمان شده است! چه کاشتیم؟ و چه برداشتیم؟ چه بافتیم و چه یافتیم؟

آیا این کارنامه ی ناکامیاب، خود بیلان فقر اندیشه ی ما نیست که با سرمایه‌ای چنین سترگ – هر چند غیرتاریخی – به بازی نشسته است؟ و همه چیز را به چوب حراج زده است؟»*
این ذلتی که ایران ما را در خود تنیده است با شعار اصلی منصوب به عاشورا چه نسبتی دارد؟ و این ناکامی و نادانی چه‌گونه به همه ی ما می‌رسد؟

*بخشی از خاطرات زندان خودم که با سرنام «آداب شکار شهروندان» پیش‌تر منتشر شده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا