طرح تاج زاده ، نه انقلاب نه استمرار !
رضا زمان
آزادیِ بیانِ سیاسی، از خانوادهی آزادیهای اساسی، آنچنان که هری کالوِن و جان رالز گفتند، قواماش بر آزادیِ بیانِ بدگویانه، فتنهگرانه و براندازانه در برابر حکومت و قدرتِ سیاسی است. بدون تحقّق این حقّ، بیان سیاسی در یک کشور آزاد نیست حتّی با آزادی هر بیان دیگر. به تعبیر کالوِن، آزادی بدگویی براندازانه آزمونِ آزادیِ بیانِ سیاسی است. قانونی که این حقّ را جُرم میانگارد، حقّ بیان سیاسی را دریغ کرده است. آزادیِ بیانِ سیاسی در جامعهی دموکراتیکِ آزاد، به قول رالز، از آزادیِ «هواداری از اندیشههای براندازانه»، یعنی اندیشههایی که حاوی آموزهی انقلاباند، حمایت و دفاع میکند؛ سرکوب این آزادی، بهمنزلهی «تعلیق دموکراسی» است.
دموکراسی، به بیان پوپر، احتراز از انقلاب و پذیرش اصلاح است؛ اصلاحی که امکان و توانِ عزلِ مسالمتآمیز حکومت را بدون خونریزی به مردم میدهد. راهِ اصلاحِ حکومت از آزادیِ بیانِ سیاسی میگذرد. آنگونه که رالز میگوید، آزادیِ بیانِ سیاسی، گزینهی بدیل در برابر انقلاب و خشونت و زور است؛ با تضمین این حقّ، جامعه اصلاحطلب میشود. این از آن جهت است که انقلاب و شورش، از روی دلخوشی و تفریح، لذّت و تفنّن، بیدلیل و بیبرهان نیست. انسانها ذاتاً و بدواً انقلابیگر و شورشی نیستند، انقلابیگر و شورشی میشوند. رویآوردن یک جامعه به انقلاب و شورش، نشانهای است از بیداد و ناعدالتی. این جامعه، دلایل و شواهدی هم برای این بیداد و ناعدالتی دارد. آزادیِ بیانِ سیاسی، عرصهی عمومی را برای اظهار این دلایل و شواهد، و گفتوگو و مجادله بر سر آنها میگشاید که در طی آن، بیداد و ناعدالتی آشکار میشود و اینگونه راه برای درمانشان باز. به این معنا آزادیِ بیانِ سیاسی، که بنایش بر بیانِ بدگویانه و فتنهجویانه است، راهی است غیرانقلابی و اصلاحطلبانه برای دادخواهی و دادگری.
جباریّت و خودکامگیِ نشسته بر ذاتِ استبداد، با ستاندنِ آزادیِ بیانِ سیاسی، در برابر اصلاحات مقاومت میکند و اينگونه راهِ دادخواهی از مجرای اصلاح را میبندد. تمام کوشش و جهد سیّد مصطفی تاجزاده، با زندهنگاهداشتن بیانِ سیاسی، شکستن این مقاومت بود تا راهی به روی دادخواهی مردم باز شود. اسارتِ تاجزاده امّا بستن آخرین راههای اصلاح بود. وقتی این راه بسته شد، راه انقلاب باز میشود. وقتی اندیشههای اصلاحطلبانه به بنبست میرسند، اندیشههای براندازانه رونق میگیرند. انقلابیگران، غالباً اصلاحطلبانِ پیشیناند؛ در استبدادِ پایدار، اصلاحطلبْ انقلابی میشود و اصلاح منتهی به انقلاب.
تجربهی چنین چیزی در پادشاهی پهلوی وجود داشت. هرچند پهلوی در دادن آزادیهای غیرسیاسی، آزادی زنان، آزادی پوشش، تا حدّی موفّق بود امّا کارنامهاش در آزادیهای سیاسی ناکام ماند. سیاستِ پهلوی، سیاستِ خودکامگی، خودرأیی و تکحزبی بود. این یکی از علل غلبهی مارکسیسم پیش از انقلاب است. مارکسیسم ایدئولوژی انقلاب و براندازی است، ادعای تغییر جهان و زیر و رو کردن دارد. روشنفکرانِ چپاندیش ما، به همین جهت به اندیشههای مارکسیستی پناه بردند. مارکسیستهای اصیلی نبودند. مارکسیستشدنشان به فضای زمانه بود نه دانش سیاسی و علمی. خصوصاً در ردهی شاعران و نویسندگان. آنان در مواجهه با سانسور و محدودیّت سیاسی، جذب یک ایدئولوژی شدند که انقلابی بود. همینطور مسلمانان که برداشت مارکسیستی از اسلام را دنبال کردند، همین مسئلهشان بود. اسلام، انقلاب ندارد. پس روایتی از اسلام به میان آمد که انقلاب را از اسلام بیرون کشید. هرچند که مارکسیسم ایدئولوژی غالب بود، امّا بسیاری از اصلاحطلبان هم به کمک انقلاب آمدند و انقلابی شدند. بخشی از انقلابیگران که شامل جبههی ملّی و نهضت آزادی میشود، نیروهای انقلابی اصیل نبودند. بیشتر لیبرالهایی بودند که مشی اصلاحطلبانه داشتند و مشروطهشدن شدن پادشاهی را دنبال میکردند. چهرههایی چون مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عزتالله سحابی، کریم سنجابی، داریوش فروهر، در اصل اصلاحطلب بودند، پیوستنشان به جرگهی انقلاب بهسبب فضای سرکوب سیاسی و فقدانِ آزادیِ بیانِ سیاسی بود. نشانهاش اینکه تمامی این افراد، طعم زندان شاه و وحشتِ ساواک را چشیده بودند. این پیام مشهور بازرگان که «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم»، پیامی نبود که در روزنامه یا نشریّه ایراد شود، این پیام از دادگاه نظامی داده شد.
حکومت اسلامی که از دل انقلاب اسلامی بیرون آمد، سالهاست به آن نقطه رسیده است. دههی هفتاد، شکوفایی اصلاحطلبی بود. پیروزی بیستمیلیونی خاتمی، پیروزی اصلاحطلبی بود. جنبش سبز نیز چهرهی دیگری از اصلاحات بود که حکایت از اصلاحطلبی رادیکال داشت. پس از آن، اصلاحطلبی با جریان موسوم به اعتدال، ائتلاف کرد و نتیجه پیروزی حسن روحانی بود. فراموش نکنیم که همین پنجسال پیش روحانی با رأی بیستوچهار میلیونی برگزیده شد. امّا در دورهی دوّم روحانی بود که اندیشههای براندازانه بهسرعت رشد کردند و قوّت گرفتند، تا جایی که از بسیاری از اصلاحطلبان، برانداز ساختند. خیلی از کسانی که امروز دم از براندازی میزنند، پنجسال پیش نام روحانی را در صندوقهای رأی انداختند.
در این میان، مصطفی تاجزاده شخصیّت و مشی ویژه و متمایزی است. او نه به اصلاحطلبیِ صندوقمدار تن داد نه به براندازی. بلکه بهجای آن از تز «اصلاحات ساختاری» گفت، اصلاحِ بنیادین نظام، اصلاح نهادها و رویهها و قوانین، برای رسیدن به دموکراسی. صورت اصلاحات ساختاری بر آرمانِ گفتوگو، تفاهم و اجماعِ معقول ساخته شد تا بتواند نقشی سازنده در آینده داشته باشد. تاجزاده چنان به این آرمان وفادار بود که حتّی به گفتوگو با طرفداران پهلوی نشست و به شخص رضاپهلوی پیشنهاد مناظره داد. از این رو، تاجزاده در قیاس با نسل انقلاب ایران، نه به روشنفکران چپگرا شباهت دارد، نه مسلمانان سوسیالیست، نه روحانیّت انقلابیگر، نه حتّی نهضت آزادی و جبههی ملّی. این نکته را از دوست عزیز و استاد محترم، آقای احسان راستان، وام میگیرم که تاجزاده به بختیار شباهت دارد. همچنان که بختیار به اصلاح پهلوی وفادار ماند، تاجزاده هم به اصلاح جمهوری اسلامی متعهّد مانده است. امّا یک مسئله در اینجا وجود دارد: بیش از دو هفته از بازداشت مصطفی تاجزاده گذشته است، و او هماکنون در زندان حکومت اسلامی است. آیا این زندان معنایی جز این دارد که اندیشهی اصلاحطلبانه، حتّی به شکل ساختاری و بنیادین، جایی برای حضور و بروز ندارد؟ زندانِ تاجزاده، چیزی جز سرکوبِ آزادیِ بیانِ سیاسی نیست. نظام حتّی توانِ تحمّل اندیشههای اصلاحطلبانه را هم ندارد، چه برسد به براندازی.
امّا یک تفاوت مهمّ میان پهلوی و حکومت اسلامی هست: پهلوی صدای انقلاب را شنید، از این جهت بختیار را به کار گرفت. حکومت اسلامی، صدای انقلاب را هم خفه میکند و تاجزاده را هم به زندان میفرستد. این یعنی، بنبست کامل از هر طرف؛ نه راهی به اصلاحات هست و نه راهی به انقلاب. جامعه میتواند به انقلاب و براندازی روی بیاورد، ولی حکومت پاسخی همیشگی و قاطع به این خواست دارد: سرکوب. امّا سرکوب تا کی میتواند بر خشم پیروز شود؟ شاید تا همیشه. نه اصلاحات نه براندازی فعلاً هیچیک توان شکستن این بنبست را ندارند، مگر آنکه خودش شکسته شود یا کسی از بیرون آن را بشکند. طرح تاجزاده، نه انقلاب بود نه استمرار، عبور از این بنبست مطلق بود. زندانیشدن او، نشانهی این است که قرار نیست این بنبست باز شود مگر با عزمی دیگر.