شجاعت و تهور در میان ایرانیان از کجا میآید؟
محبوبه مرادی

حتما این روزها با این پرسش مواجه شدید که این همه شجاعت و تهور در میان ایرانیان از کجا میآید؟ این پرسش بویژه در رسانه های غربی مطرح میشود؟ خبرنگاری هم از من همین را پرسید.
پاسخم ساده است، ناامیدی.
وقتی به نقطه ای میرسی که هیچ راهی برای انسان بودنت، برای زیست آدمیزادیات، برای کرامتت و شکوفایی توانمندیهایت نمیبینی، وقتی ۴۳ سال یک دیوار بتونی روبرویت قرار دادند و پس از سالها تحصیل و تلاش و ایده پردازی ، سالها رویا پردازی برای آینده، صرف هزینه های مختلف و سرمایه گذاری مادی و معنوی دقیقا آن لحظه که باید بشکفی سرت را به دیوار بتونی میکوبند، وقتی ۴۳ سال سعی کردی از میان این دیوار بتونی یک دری، پنجره ای، شکافی یا حتی روزنه کوچکی برای دیدن نور و رسیدن به رویای ساده ات بیابی، به دنبال بنیان گذار آن دیوار میگردی تا شاید با گفتگو و اصلاحات بشود کاری کرد و دست آخر نشد، آنگاه دو راه در پیش رو داری یا مشقت پریدن از روی دیوار را متحمل شوی و هجرت کنی یا خود کشی و مرگ تدریجی را بپذیری. هر دو دردناک است. هجرت از دیار مادری هیچگاه شیرین نیست. امکان اولی هم برای همگان نیست و دومی با سرشت «زندگی» مغایرت دارد. تو نیامده بودی که زود بمیری. ما بدون امید نمیتوانیم زندگی کنیم پس به دنبال یک روزنه جدید امید میگردیم و آن فروپاشی همان دیوار بتونیست، همین لحظه میشود که خشم تمام وجود فردی و سپس جمعی مان را فرا میگیرد، خشممان مشت میشود و فریاد میزنیم: یا مرگ یا آزادی.
در ایران تحت جمهوری اسلامی ، فشار بر تمامی لایه های گوناگون اجتماعی، شهری، قومی، مذهبی، صنفی ، ورزشی و هنری و غیره وجود دارد، اما نقطه ثقل این فشار از ابتدا بر روی «زن» بوده و ما این را دیر دریافتیم زیرا مواردی چون ایده جنس دوم بودن، کلیشه های جنسیتی و بی اهمیت بودن مسائلی چون اجبار حجاب، کلیشه های عرفی چون زن که نباید فلان و بهمان، به هرچه مستحکمتر شدن این نقطه ثقل فشار کمک کرد.
در طی این ۴۳ سال اصناف و مشاغل گوناگون اعتراضاتی را در گوشه و کنار ترتیب دادند، آبان ۹۸ گرانی بنزین جرقه آتش گرفتن خشم مردم بود، همگان سرکوب شد، تا ما فهمیدیم باید خشممان را بر روی همان نقطه ثقل فشار حکومتی، یعنی زنان متمرکز کنیم، شکوفایی صنف، صنعت، آموزش ، هنر، ورزش، تکنولوژی و سایر وجوه زندگی اجتماعی ما ممکن نیست مگر از ورای آزادی زنان. خیلی طول کشید تا ربط این دو را بهم دریابیم.
ما که مدتهاست ناامید شده بودیم و هر روز خبر خودکشی کارگری، کودکی، دختری و زن و مردی را میشنیدیم، ما که ناامید شده بودیم و شاهد سونامی مهاجرت پزشکان و پرستاران و دانشجویان و تکنسین ها بودیم، ما که ناامید شده بودیم و شاهد پذیرش مرگ تدریجیمان و نظاره گر له شدن کرامت انسانیمان در سطل های زباله و دستفروشی و گدایی بودیم، ناگهان دیدیم همه این کثافت ها زیر فرش زیبای زن، هم او که «آزادی» و مطالباتش را دم دستی و پوچ میپنداشتیم، پنهان شده.
همین شد که مرد و زن با هم فریاد زدیم «زن، زندگی، آزادی».
و ناگهان پیشروترین انقلابها را در متهجرترین حکومتها رقم زدیم. حیرت جهان را برانگیختیم و آن ققنوس را از خاکستر ۴۳ ساله به پرواز در آوردیم و این میسر نمیشد مگر از ورای ناامیدی ما.
از پیش بینی حذر میکنم اما آنچه از روز روشن تر است اینست که ما فصل جدیدی از تاریخ ایران را رقم زدیم، ایرانی دیگر را به جهانیان شناساندیم و اعتباری که ملاها از ما ربوده بودند را چند برابر به خویشتن جمعی خویش بازگرداندیم، جان تازه ای گرفتیم و از شوق زایش دوباره عشق و مهر و همبستگی میان خویش این مسیر را با قدرت بیشتر ادامه خواهیم داد.
زنده باد ایران
پاینده ایرانیان