سلطنت بخشی از مشکل است و نه راهحل
اکبر کرمی
باید میان سلطنت، سلطنتطلبی و سلطنتطلبان و حتا هواداران آنها فاصله گذاشت.
برای آنکه بتوانم این کلاف درهم را باز کنم، بگذارید از آخر شروع کنیم.
یکم. هواداران سلطنت، بخشی از مردمان ایران هستند (نمیدانیم دقیقن چه بخشی از آنها هستند.) و به همین دلیل حتا اگر با خواست آنها همراه و همسو نباشیم، نمیتوانیم و نباید آنها را نادیده گرفت. مردم حتا اگر خطا کنند و خواستی نادرست داشته باشند، از آنجا که صاحب حق هستند، و هیچکس صالحتر و اصلحتر از خودشان نیست که بتواند این خواستها را آشکار و شکار کند و به کرسی بنشاند.
مردم همیشه حرف اول و آخر را میزنند و باید بزنند.
دوم. سلطنتطلبی اما یک ایده است؛ تاریخی دارد و ادعاهایی. بر سر همه ی آنها هم حرف و حدیثها ی بسیار وجود دارد و هم حق جامعه و حتا هواداران سلطنت است، که این انگاره و ادعاها و رویاهایی که به آن گره خورده است، پوستگیری شود و در اختیار مردم قرار بگیرد.
تبارشناسی انگاره ی سلطنت و تاریخ آن در ایران؛ نسبت سلطنت با قانون، قانونگرایی و مشروطه و نیز نسبت این انگاره با مفاهم و برساختهها ی مدرنی همانند سکوریسم، جمهوری خواهی، دمکراسی و حقوق بشر اهمیت حیاتی دارد. هم حق و هم وظیفه ی روشنفکران است که این بافتهها را رشته کنند و پنبه ی آنها را بزنند! در خلال این فرایند است که هواداران سلطنت میتوانند بداند چه میخواهند و چه خواهند گرفت.
در این پهنه است که میتوان به دلایل و شوندهایی پرداخت که خواست سلطنت را برای هوادران آن بامعنا میکند. و نیز راستی یا ناراستی آن دلایل را در بوته ی شواهد و مطالعات نظری وارسید.
سوم. سلطنتطلبها یک جریان سیاسی هستند و برای کسب قدرت خیزبرداشتهاند! خیلی هم خوب؛ حق همه ی شهروندان است که بخواهند و بتوانند در رقابت برای کسب قدرت مشارکت داشته باشند. از اتفاق پهنه ی سیاست پهنه ی پهنهها است و رقابت در آن رقابت اصلی و اساسی هرجامعهای است. تنها شهروندان نادان و کمدان یا بددان ممکن است به صورت خودخواسته از این پهنه و مواهب آن بگذرند! در نتیجه تکاپو ی کسب قدرت از سلطنتطلبها نه تنها بد و زشت نیست، که خیلی هم نکو است؛ آنچه بد است دروغگویی و کلاهبرداری است. این که برخی میگوید دنبال قدرت نیستند. ادعاها ی رابینهودی خطرناک است! و برای کسانی خود را به انگاره ی نابرابری و سلطنت سنجاق کردهاند خطرناکتر است. ادامه ی همین دروغ است که آبشاری از دروغها و آسیبها ی دیگر را سبب میشود.
این آسیب البته تنها محدود به سلطنتطلبها نمیشود، دیگر گروههای هم آلوده به این پارسایی دروغین و بدشگون هستند. همچنان که هیچ گربهای به خاطر خدا موش نمیگیرد، هیچ سیاستمداری هم به خاطر خدا و
خدمت به خلق وارد گود سیاست نمیشود. سیاستمدار اگر سیاستمدار باشد، باید برای کسب قدرت وارد میدان شده باشد! اگر سیاستمداری ادعایی دیگر دارد، یا نادان است یا کلاهبردار و شارلاتان. سیاستمدار خوب سیاستمداری است که کسب قدرت را برای توزیع قدرت میخواهد. و این خواست برآمد جایگاه سیاستمدار در هرم تولید قدرت است. یعنی تنها سیاستمداری برای توزیع قدرت آمده است که پیشتر در فرایند سرمایهگذاری برای تولید قدرت مشارکت داشته است. سیاستمداری که حزب ندارد، و مستقل و یکهتاز است، یا نادان است و یا روی نادانی مردم حساب باز کرده است.
(از این نظر رضا پهلوی به عنوان یکی از چهرهها ی برجسته ی اپوزسیون همه ی این نشانهها را با هم دارد! و به همین دلیل باید از او ترسید.)
چهارم. سلطنت یکی از پاسخها ی سنت به تنازع قدرت است. تنازع قدرت در همه ی فرهنگها و سنتها بسیار پرهزینه و گاهی خونبار بوده است. در نتیجه همه ی سنتها در تکاپو ی پیشگذاشتن اشکالی از انتقال آرام و پایدار قدرت بودهاند؛ مدلی که بتواند به تنازع قدرت و هزینهها ی هنگفت آن پایان دهد. در این چشمانداز سلطنت حاصل ترکیب واقعیت و بودش عصبیتقومی (انگاره ی استیلا و غلبه) و فرابودش برهان لطف است. یعنی سلطنت شکلی و ورژنی از خداسالاری است. (خدا، شاه و میهن)
در ایران به دلایل بسیاری نه تنها برساخته ی سلطنت نتوانسته است به تنازع قدرت پایان دهد، که یکی از عوامل و دلایل اساسی آن بوده است. نگاهی اجمالی به تاریخ ایران پیشنهاد بازگشت به سلطنت را از وایا گوناگون میچالد. سلطنتطلبی در شرایط موجود دلایل سیاسی بسیار مشکوک دارد و از دلایل نظری و شناختی معتبر و قابل توجه کاملن بیبهره است.
سلطنتطلبها برای جاانداختن انگاره ی سلطنتطلبی و ادعاها ی خود به برخی از پادشاهیهایی مشروطه در جهان اشاره میکنند و میگویند شکل حکومت اهمیت ندارد. اما باید توجه داشت که این ادعا نوعی مغلطه است. البته که شکل حکومت در برساختن دمکراسی بسیار اهمیت دارد. وجود هر گونه کانون قدرت و نابرابری حقوقی در اساس با بنیادها ی دمکراسی بیگانه است و مغایرت دارد. در کشورهایی که پادشاهی مشروطه و پارلمانی هست این ساختار علارغم نظام پادشاهی شکل گرفته است و نه بخاطر آن. از اتفاق در تاریخ ما سلطنت در همدستی با سنت مذهبی و مذهبیها اقتدارگرا و دینکار از موانع اصلی دمکراسی در ایران بودهاند.
اگر از جمهوری اسلامی و ناکامی ۵۰ سالهاش در واگذاری قدرت و انتخاب به مردم باید گذشت، چگونه می توان به سلطنت و تاریخ سرافکندهگی هزاران سالهاش چشم بست؟
اگر سلطنت در ایران میتوانست با مشروطه و قانون در مفهوم مدرن آنکنار بیاید، که انقلاب نمیشد. طرح بازگشت به سلطنت در این چشمانداز نماد یک ناکامی ملی شرمآور است. زبان پرخاشگر و بدخیم سلطنتطلبها هم نماد این ناکامی و هم نمونه ی رفتاری است که آنها پس از رسیدن به قدرت در پیش خواهند گرفت.
رضا پهلوی الان که هنوز به کانونها ی قدرت نزدیک نشده است، و نیازمند ساختن قدرت است، اگر از منابع مدرن قدرت چشمپوشی کند و از ساختن یک حزب مدرن و قدرتمند بپرهیزد، حتمن فردا که به منابع سنتی قدرت و منابع خام قدرت مسلط شود، از رفتار سیاسی معقول و تاکید و تکیه بر رفتار حزبی و سیاستورزی حرفهای سرباز خواهد زد.
رضا پهلوی اگر برای توزیع قدرت آمده است باید از سوپرمنبازی و رابینهودبازی دست بکشد؛ باید حزب درست کند و با حزب خود با احزاب و شخصیتها ی سیاسی حزبی و حرفهای نشست و برخاست کند. هیچ شخصیت سیاسی کاربلد و دانشمندی را نمیشناسم که سیاستورزی را از راه و رسم قدیم دنبال کند. آن که زبان سیاست را در جهان جدید درک نمیکند، یا نادان است یا ما را نادان فرض کرده است. اگر پیش از فروپاشی جمهوری اسلامی نتوانیم خود را ارگانیز و انداممند کنیم، پس از فروپاشی جمهوری اسلامی البته که نخواهیم توانست! پس از فروپاشی جمهوری اسلامی و در غیبت احزاب قدرتمند، خلا قدرت و بازگشت به پیشاسیاست جدی است. در چنین وضعیتی برساختن دمکراسی چندان آسوده نخواهد بود؛ و ادعاها ی دمکراسی خواهانه ی کسانی که این مسیر هستند را نباید جدی گرفت.
سلطنت و سلطنتطلبی و رضا پهلوی تا زمانی که رسمن پایان سلطنت را در ایران اعلام نکند، هم در فرایند برانداختن جمهوری اسلامی و هم در فرایند برساختن دمکراسی بخشی از مشکل هستند! بیخود به مغز مبارک فشار نیاورید این بلاهت سنت با هیچ خیالی نمیتواند بخشی از راه حل باشد.