سیاست

حدشناسی، حق‌شناسی و اصلاح‌طلبی

اکبر کرمی

(اگر به تغییر بنیادین در باورها و داوری‌ها ی سیاسی خود علاقه‌مند نیستید، این متن را نخوانید.)

یکم. پرونده ی میرحسین موسوی (همانند هر پرونده ی دیگری) البته هنوز باز است و از زوایا ی مختلف در انتظار داوری دقیق و عمیق ما؛ چه، در گذار دمکراتیک هیچ کس بالاتر از نقد و چون‌وچرا نیست! برای همه ی پرسش‌ها باید با حوصله و انصاف پاسخ جست و به اتهام‌ها باید با شجاعت و راستی جواب داد.

با این همه مدنیت و‌ مدرنیت بیش از هر جا ی دیگر باید خود را در پهنه ی داوری و دادگستری نشان دهد؛ و چه چیز ضروری‌تر و حیاتی‌تر از رعایت حقوق متهم و مناسبات انسانی و منصفانه پیش از برگزاری هر دادگاهی.

‌و نیز نباید فراموشید که کسانی که قهرمان‌ها ی خود را بالاتر از چون و چرا می‌گذارند، با کسانی که حد و قدر نمی‌شناسند، و قهرمان‌ها ی گذار دمکراتیک را نفله می‌کنند چندان متفاوت نیستند. هر دو گذار دمکراتیک را دش‌وارتر می‌کنند.

دوم. داوری انسانی و منصفانه در پهنه ی سیاسی به درک جای‌گاه خودمان در این پهنه وابسته و بسته است؛ یعنی در هر رخ‌داد سیاسی ما پیش از داوری پیش‌آوردی داریم که داوری را به ما تحمیل می‌کند. بیرون آمدن از این زنجیر و زنجیره در گرو تعلیق زور تعلق به آن پیش‌آوردها است. عجیب نیست اگر ادعا شود: تا حد بسیاری پیش از پیش‌گذاشتن هر پرسشی و خواهش هر پاسخی، دریافت دقیق جغرافیا و توپولوژی پهنه ی سیاست و جای‌گاه ما در آن است که اهمیت دارد. چنان‌چه یک کنش‌گر سیاسی نداند در میان جریان‌ها ی شناختی و سیاسی (بنیادگرایان، مذهبی و سیاسی و نیز اصلاح‌طلبان مذهبی و سیاسی)کجا قرار گرفته است، اهمیت ندارد چه‌قدر در جست‌وجوها ی خود صادق است، این دست پالش‌ها و جست‌وجوها به جایی نمی‌رسد و از ما بیش از یک سیاهی‌لشگر به جا نخواهد گذاشت.

سوم. ناکامی‌ها ی جریان‌ها ی اصلاح‌طلب در ایران ام‌روز به جهت آوار سرکوب و سرب از یک‌طرف و نادانی‌ها ی برخی از اصلاح‌طلبان (که می‌توان آنان را به اغماض خردمندانی در خدمت خودکامه‌گان خواند) از طرف دیگر پهنه ی سیاست را در ایران بسیار ناپایدارتر از پیش کرده است.
این ناپایداری با یکه‌تازی بنیادگرایان سیاسی در داخل و خارج به اوج خود رسیده است. اوج شیرین‌کاری بنیادگرایان سیاسی در داخل (که کم و بیش حمایت بنیادگرایان مذهبی را در جیب دارند،) کودتا ی انتخاباتی و تحمیل یک آدم‌کش به عنوان رییس‌جمهور به ملت ایران بود؛ مجتبا در این نمایش‌نامه در توهم میدان خالی به بخت و تخت چشم دوخته بود. او میدان تنگ سیاست در جمهوری اسلامی را هم تحمل نمی‌کند و نکرد!

اوج شیرین‌کاری بنیادگرایان سیاسی در بیرون از کشور هم گفت‌وگو ی خبری ی رضا پهلوی بود که از شبکه‌ها ی خبری فارسی‌زبان فراگیر پوشش داده شد. رضا پهلوی در این گفت‌وگو همانند شوالیه‌ای که هیچ رقیبی را در برابر خود نمی‌دید و از توهم خروج کامل اصلاح‌طلبان از مکانیک قدرت لبریز بود، به گفت‌وگو ی مستقیم با مردم خطر کرد. او اصلاح‌طلبان و جمهوری‌خواهان را به درستی یک‌کاسه دید و بانادرستی خواست از شر هر دو راحت شود؛ به زبان دیگر او هم در میدان خالی به تخت و بخت خود چشم دوخت و همانند کودکان هر کس را که دوست نداشت انکار کرد.

چهارم. یاداشت مهندس موسوی هر دو دیوار کج را که همانند دیوارها ی یک زندان دیر یا زود به هم می‌رسند، فروریخت و امکان بازگشت به گذشته را دش‌وارتر از دی‌روز کرد.

به داوری من تا اطلاع پسین و تا برساختن دمکراسی در ایران (همانند هر جا ی دیگر) ما در پهنه ی سیاست بیش از دو جبهه ی بنیادگرا و اصلاح‌طلب نداریم. البته که در هر دو جبهه، جریان‌ها ی کوچک‌تر بسیاری داریم. اما ناشیانه است که به جای دست به دست شدن این پهنه‌ها و جبهه‌ها با رهبران جدید، هر رهبر و جریانی نام ویژه و سرزمین مستقل خود را پایه‌گذاری کند. اگر از اصلاح‌طلبان خوشتان نمی‌آید و اگر از رفتارها ی سیاسی آن‌ها دل‌گیر و سرخورده هستید، تلاش کنید، رهبری طبقه ی متوسط را از چنگ آن‌ها در آورید.
در جامعه هم تا اصلاع پسین و برساختن دمکراسی بیش از دو نیروی طبقه ی متوسط و طبقه ی محروم وجود ندارد. بنیادگرایان به طبقات محروم چشم دوخته‌اند (و غالبن در تکاپوی برداشتن کلاه آن‌ها هستند.) و اصلاح‌طلبان به طبقه ی متوسط و خواست‌ها ی آن‌ها.

اگر بتوانیم از بگومگوها ی رتوریک فاصله بگیریم، تفاوت گذاشتن میان این دو جبهه چندان دش‌وار نیست؛ برای اصلاح‌طلبان براندازی پله ی آخر است و برای بنیادگرایان پله ی نخست.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا