تکتونیک قدرت و تایتانیک سلطنت
اکبر کرمی
شکافها ی تکتونیک در زمین سیاست و جغرافیا ی فرهنگ در ایران
این که جمهوری اسلامی یک مساله یا دشواره برای ایران است، حالا دیگر چندان میان ایرانیان اختلافانگیز نیست؛ حتا بسیاری از هواداران دیروز جمهوری اسلامی، امروز به جمهوری اسلامی همانند یک دشواره و مساله نگاه میکنند. و عجیب نیست اگر بخواهیم تصور کنیم متحدان امروزین آنهم به زودی به دشمنان و منتقدان آن دگردیسیده و به آسانی از آن خواهند گذشت. اگر جمهوری اسلامی در ایران تا امروز پیش آمده است و مانده است، بیشتر به جهت توزیع حقسکوت و درعمیقترین لایهها به دلیل اختلاف بر سر چهگونهگی گذار ازبوده است؛ و گرنه اندیشهها ی جمهوری اسلامی و بنیادها ی نظری آن بیبنیادتر از آن است که بتواند به حیات خبیثه ی خود مدد برساند. به زبان دیگر با آن که این رژیم پلید برخلاف ادبیات سخیف و عوامانه ی خود (که در زرورقی از دین و اخلاق و … پوشیده شده است،) اهمیت هابزی قدرت و حفظ ماکیاولیستی آن را درک میکند و حتا برای آن انگارهسازی کرده است، اما از آنجا که از جهانی سپریشده آمده است، از امکانات انسانی و سازوکارها ی مدرن و توسعهیافته ی برای اجرای آن بیبهره است! و کار را خرابتر از نیا ی خود (یعنی رژیم سلطانی پیشین) کرده است.
هرچه بیشتر و دقیقتر از جمهوری اسلامی و به قول خودشان از مبانی انقلاب اسلامی گفتوگو کنیم به فرایند غرق شدن این کشتی سرعت بخشیدهایم. با این همه نباید خوشخیال بود و غرق شدن جمهوری اسلامی را پایان آن تصور کرد. جمهوری اسلامی هرچند بازتاب کمدیک تاریخ و سنت ایرانیاسلامی است و از این جهت، بسیار ضعیف و خودویرانگر است، و دیر یا زود خودش، خودش را نابود خواهد کرد، اما این کمدی تاریخی که برای مردمان ما تراژیک شده است، شوربختانه ریشهها ی عمیقی در تاریخ، فرهنگ و سنت ایرانیاسلامی دارد. اگر جمهوری اسلامی در غیبت توجه عمیق به آن ریشهها، به کنشی سیاسی و بیریشه و به این کمدی الهی دگردیسیده است، ایستادهگی در برابر آن هم اگر فراتر از یک کنش سیاسی سطحی نباشد، ممکن است بتواند به برانداختن آن کمک کند، اما از این براندازی سورالیستی، دمکراسی بیرون نخواهد آمد. ایستادهگی موثر و کارآمد در برابر جمهوری اسلامی ایستادهگی فرهنگی و مدرن است. باید به ریشهها ی تاریک این تاریکی مجسم در سنت ایرانی اسلامی نور پاشید، تا تاریکیها آشکار و راهی به رهایی گشوده شود. ایستادهگی در برابر این آسیب، کار آسان و سادهای نیست و کسانی که ایستادهگی در برابر جمهوری اسلامی را ساده گرفتهاند و به کنش سیاسی فرومیکاهند، در بهترین حالت جمهوری اسلامی، اسلام و تاریخ ایران را نمیشناسند و در بدترین حالت آنها هم سربازان تاریکی دیگری هستند و تنها ما را از یک تاریکی به تاریکی دیگر خواهند برد.
دشواره ی بنیادین ایران تا خبر پسین تنازع و جنگ قدرت است؛ و راه حل اساسی آن توزیع پایدار آن است. انقلاب بهمن ۵۷ برآمد این جنگ و عصبیت قومی بود و دشواریها ی انبوه جمهوری اسلامی هم در آخر به آنجا میرسد. از مردمان کوچه و بازار توقع نیست این دشواریها را درک کنند! (و غالبن هم درک نمیکنند!) اما از سیاستمدارها و روشنفکران چرا؟
در نادانی رضا پهلوی و سلطنتطلبها ی همراه او همین بس که هیچ درکی از توپوگرافی پهنه ی سیاست و شکافها ی عمیق آن ندارند؛ آنها قطعات تکتونیک این زمین سخت را یا نمیشناسند یا برای رسیدن به قدرت از آن چشم پوشیدهاند. در غیبت این دانایی و بدون داشتن راهحلی مناسب برای کم کردن این شکافها و فشارها، به جا ی توسعه (و دماوند) شکلی از توسعهنایافتهگی (و زلزله و کویر) را دوباره در ریختی تازه تجربه خواهیم کرد. در غیبت تن دادن بنیادین به توزیع بنیادین قدرت و فراهم آوردن سازوکارها ی مناسب و پایدار برای هدایت این قطعات سرگردان، حتا اگر جمهوری اسلامی با سلام و صلوات برود، دشواریها و ناپایداریها نمیروند.
جام زهری دیگر
هواداران سلطنت و رضا پهلوی از برخی شعارها ی مردم که این روزها شنیده میشود هم زور و هم انرژی میگیرند. آنها حق دارند اگر ذوقزده شوند و رضا پهلوی را “گالیور” بنماند و لابد دیگران را کوتولهها ی لیلیپوت!(1) راست میگویند که مردم، دستکم بخشی از مردم در خیابانها میگویند: “رضا شاه روحات شاد” اما آنها باناراستی بخشها ی دیگر واقعیت را نادیده میگذارند و کتمان میکنند!
نباید فراموشید که این مردم همان مردمی هستند که پیشتر گفتهاند: “روح منی خمینی، بتشکنی خمینی”! همانها که پیشتر گفتهاند: “دادگاهها ی خلخالی ایجاد باید گردد”! “حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله” و بسیار چیزها ی موهوم و خودشکن دیگر. اگر آنحرفها حماقت بود و باد کاشتن، چرا این شعارها را باید جدی گرفت و از طوفانها ی آینده و آلاینده ی در راه نباید ترسید و پرسید؟
اشتباه نشود در داوری من مردم حق دارند هرچه میخواهند بگویند؛ مردم میتوانند و حق دارند نظرشان را عوض کنند و متناسب با شرایط تغییر کنند؛ مردم حتا حق دارند خطا کنند؛ اما به همین دلایل این برهانها و استدلالها که حقانیت خود را به نظر مردم حواله میدهند، باد هوا و یک کلاهبرداری سیاسی است؛ آنها مغلطه میکنند و میخواهند بخشها ی دیگر مردمان ایران را فریب دهند و سرانجام همهگان را از فرایند توزیع قدرت بیرون بگذارند.(2)
یکم. از “حق داشتن” به “حق بودن” نمیتوان و نباید پل زد. به زبان دیگر، حتا اگر بپذیریم همه ی مردم شعار دادهاند “رضاشاه روحات شاد” این به آن معنا نیست که مردم درست میگویند.
دوم. کیست که نمیداند همه ی مردم این دست شعارها را نمیدهند؛ و ندادهاند؛ اصلن همه ی مردم هنوز به خیابان نیامدهاند؛ و شاید به علت همین شعارها ی انحرافی، فرصتطلبانه، غیردمکراتیک و خطرناک است که هنوز لایهها ی گستردهای از مردم که مخالف جمهوری اسلامی اند مردد و سرگردان هستند و همچنان از آمدن به خیابان میپرهیزند.
سوم. چه کسی میداند منظور شعاردهندهها از “رضاشاه روحات شاد” چیست؟ رضا پهلوی و سلطنتطلبها ی کمر در خدمت او دوتا کرده، سخنگویان مردم و مفسر آن شعارها نیستند! آنها دست بالا نماینده ی خود هستند؛ و در همان محدوده هم نمیتوانند خواستار اقدامات و تغییراتی باشند که با تعادلات دمکراتیک ناهمسو است.
چهارم. پسنشینی اجباری از جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی، حکومت دمکراتیک دینی، اسلام سیاسی خوب یا اسلام سیاسی در تعلیق است که شوربختانه برخی از اصلاحطبلان مذهبی حامل آن هستند و هنوز برای آن رویا میبافند. اما این دست پسنشینیها ی تحمیلی تنها محدود به اصلاحطلبان مذهبی نمیشود، دیگر گروهها هم به این تغییرات تاکتیکی و تحمیلی دست زدهاند و میزنند. از جمله سلطنتطلبها که حالا درپی سفیدشویی مفهوم سلطنت و پیوند تاریخی آن با استبداد و خفقان هستند و آورد تازهای برای آن پیشآوردهاند. از تفکیک جمهوریت از جمهوریخواهی گرفته تا تفکیک سلطنت از پادشاهی! حالا آن شتر به اینجا رسیده است که انتخاب با مردم است! گام بعد “پادشاهی مشروطه نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر” خواهد بود!(3)
استبداد همیشه همینطور شروع میشود. گروهی فاصله ی خود را از قدرت مستقر اندازه میزنند و احتمال اندک “رسیدن به قدرت” آنها را دیوانه میکند. (هرچه دورتر براندازتر! و ویرانیطلبتر!) آنها در اولین انتخاب کسی، باور یا جریانی را که انرژی سیاسی چشمگیری دارد برمیگزینند و در کنار او فرآیند حذف دیگران را کلید میزنند. اما این فرایند حد ایستایی ندارد و نخواهد داشت و در جایی به خود آنان هم خواهد رسید. در کنار کوتولهای که گالیور تصویر شده است، هیچ ایستادهای تحمل نخواهد شد! خواست سلطنت در اساس و خواست بازگشت سلطنت به رضا پهلوی بهویژه، همغیردمکراتیک و سرکوبگرانه و هم تبعیضآمیز است! مگر رضا پهلوی تخم “حسن دلدل”(4) است که دیگران نیستند؟ مبانی حقوقی و فلسفی چنین خواستی چیست؟
مگر مردمان ایران صغیر هستند که به جا ی یک قانون اساسی ملی نیازمند یک برادربزرگتر به عنوان نماد ملی باشند؟ چه نمادی برجستهتر از ایران و تاریخ آن؟ توزیع قدرت، آزادی، شان و برابری اگر در پله ی نخست با تبعیض آغاز شود، بیش از تکرار تاریخ شکست و سرافکندهگی جاری نخواهد بود. و اگر قرار است به ننگ تبعیض و صغارت تن دهیم، چرا رضا پهلوی را باید به مجتبا خامنهای ترجیح داد؟ و اصلن چرا ایرانیان باید به این ذلت تن دهند؟(5)
تایتانیک سلطنت
سلطنتطلبی و خواست بازگشت سلطنت تنها یک خطا ی سیاسی دهشتناک نیست؛ یک شرم بزرگ تاریخی هم است. که از بیتاریخی و نادانی به تاریخ آب میخورد. سلطنتطلبها با هیاهو میخواهند ملت را به نوشیدن این جام زهر راضی کنند. سلطنتطلبها همان راهی را میروند که هواداران خمینی در سال ۵۷ رفتند؛ آنها میخواهند به ضرب زور رومانتیسم و بیخبری پوپولیزم مردم را به نوشیدن این جام زهر آماده کنند! امیدوارم مردم و روشنفکران از خطاها ی گذشته آموخته باشند و تسلیم این صحنهآرایی خطرناک و نکبت آراسته نشوند.
روشنفکر اگر روشنفکر باشد برای همین روزها است! این مردم برای روشنفکران هزینه کردهاند برای همین روزها که آنها با تودهها مدیریت نشوند، بلکه به مدیریت تودهها بیاندیشند. کسانی که دمکراسی را میشناسند دمکراسی را بسیار شکننده توصیف میکنند! همین شکنندهگی است که گاهی شجاعت و فرزانهگی ایستادن بر روی پاها ی خود را از اجتماع میگیرد و در بزنگاهها ایستادن روی پاها ی قدرتمند سنت (پدر ازالی) را واقع بینانهتر از اعتماد به پاها ی شکننده ی خود میکند. دمکراسی خواهی عبور از این اضطراب جدایی و ایستادن در برابر آن هم هست؛ روشنفکران به تعبیر سقراط خرمگسهایی هستند و باید باشند که این خواب خوش خرگوشی را پیش از آن که روباه استبداد از راه برسد و کار از کار بگذرد، آشفته میکنند. بازگشت به سنت یک مکانیزم دفاعی برای غلبه بر این اضطراب است. اضطرابی که نمیگذارد از وسوسه ی راهها ی شناختهشده اما مکرر شکستخورده بگذریم و شجاعت یافتن و رفتن را در راهها ی تازه تجربه کنیم. در بهمن ۵۷ خمینی سنتیترین بخشها ی جامعه را متحد کرد و در برابر مدرنترین لایهها ی اجتماع قرار داد! او با این کار بسیاری از سرها ی روشنفکری را یا زد یا از کار انداخت و یا به خود سنجاق کرد. سلطنتطلبها سواره همین راه را برگزیدهاند!
هواداران سلطنت برای فروش کالای نامرغوب خود غالبن به این نکته اشاره دارند که رضا پهلوی میتواند به متحد کردن مردم و اپوزیسیون کمک کند. نکته آن است که این حرف چندان بیربط نیست؛ اما همه ی واقعیت نیست! سلطنت و رضا پهلوی میتواند بخشی از قاعده ی هرم اجتماعی را که از اتفاق توسعهنایافتهترین بخش جامعه است متحد و پرزور کند و در برابر منتقدان سلطنت که مترقیترین بخش جامعه هستند، قرار دهد. پروژه ی بازگشت سلطنت و به قدرت رسیدن رضا پهلوی (فارغ از نیات مردان کوچک و بزرگ این پروژه) فرایندی است که به بیسرشدن و (دکپیتیشن) پهنه ی سیاست در ایران میانجامد. آنها درست تشخیص دادهاند و انرژی بزرگی پس و پشت برساخته ی سلطنت در ایران و تاریخ ایران خفته است. اما این انرژی همانند انرژی مذهب خطرناک و ویرانگر هم هست و همانند بهمن 57 آرام آرام بسیاری را با ویرانگری خود همراه خواهد کرد. سلطنتطلبها مکانیک قدرت را در ایران درک نمیکنند و شکافها ی تکتونیک زمین سیاست را در آن.
دینامیزم سنت و قانون
مدیسون که از بنیانگذران آمریکا است در جایی میگوید قانون به خودی خود اهمیت چندانی ندارد و مردم در نهایت همانکاری را خواهند کرد که میپسندند. این نگاه هرچند بیایراد نیست؛ از جمله اینکه
یکم. دست کم در جوامع جدید قانون و متون حقوقی همانند سرمایهای است که در رقابت اندیشهها، سلیقهها و منافع حتمن به جریانها ی همسو کمک خواهد کرد. (یعنی عبور از قانون آسان و کمهزینه نیست!)
دوم. در جوامعی که هنوز کدها ی حقوقی جانیفتاده است و حکومت قانون در میان نیست، این ملت و مردمان آن سرزمین نیستند که میتوانند و برمیگرینند از قانون بگذرند. وقتی برادر بزرگتری وجود داشته باشد، دیگر اهمیت ندارد قانون چیست؛ برادر بزرگتر به کمک همان مردم پوست از کله ی همهگان (حتا آن مردم) خواهد کند.
یعنی به جا ی مردم در جمله ی مدیسون سنت را باید گذاشت. زیرا پیشادمکراسی و حتا در معنایی پیشاسیاست (زیرا لایههایی از مردمان ایران و دعواها ی جاری در ایران هنوز پیشاسیاسی است.) این سنت است که به مردم و خواست آنان زور و جهت میدهد.
در نتیجه اگر ادعای مدیسون را در اجتماعاتی همانند ایران که حکومت قانون در آن حاکم نیست بازنویسی کنیم، میشود: اهمیت ندارد قانون چیست، حاکم و سنت حاکم، کاری را خواهد کرد که میپسندد.
پیشادمکراسی حاکم خود را محدود به قانون نخواهد کرد و پسادمکراسی مردم اگر بتوانند به آسانی از خطوط قانونی میگذرند. اهمیت این نکته در آن است که باید مکانیک دمکراسی ودینامیک قدرت را درک کرد. باید از دیگران که این راه را رفتهاند آموخت و حق حیات، آزادی، و جستوجو ی خوشبختی را در ایران با تفکیک و توزیع قدرت و فرایندها ی چک و بالانس دقیق، ملی کرد. باید ساختاری آفرید که حاکم و محکوم (مردم، اکثریت و اقلیت) نتواند از خطوط قانون بگذرد.(یعنی همهگان باید به حکومت قانون تن دهند.) وجود یک برادر بزرگتر با هر بنیاد و نیتی و با هر نام و نامهای با این ساختار ناهماهنگ است.(6) در غیبت توزیع پایدار قدرت دستبالا و اگر خوششانس باشیم ما حکومت “با قانون” (دیکتاتوری) را تجربه خواهیم کرد.(7)
مکانیک دمکراسی
قدما سیاست را تدبیر مدن میدانستند؛ شوربختانه درک ما از سیاست پس از دو هزار سال چندان تغییر نکرده است! و ما چنانکه باید و شاید از ارسطو پیشتر نرفتهایم. ما (منظور غالب ایرانیها است) سیاست را هنوز تدبیر مدن میدانیم و تنها به خود زحمت دادهایم و یک واژه ی جدید جا ی آن گذاشتهایم! اکنون به جا ی تدبیر مدن میگوییم “حکمرانی خوب”. هم شاعرانه است (و بازتاب فرهنگی که جز شعر چیزی برای پیشگذاشتن ندارد) و هم هرچه به ذهنمان میرسد در آن یافت میشود و جا میگیرد.( در نتیجه اختلافها یمان را پنهان و استتار میکند؛ و رویا ی اتحاد را در خوابی ملی پاسخ میگوید!)
در جان و جهان ایرانی مگر چیزی بیش از «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» هم یافت میشود؟ حکمرانی خوب ترجمان این پسند تاریخی ایرانی است که در تاریکی طولانی سلطنت ادامه یافته و در دوران اسلامی سرانجام به ولایت فقیه که شکل دیگری از سلطنت است، رسیده است.(8) در توخالی و خام و ناتمام بودن این توهم (که روی دیگر مدنیت ناتمام است) همین بس که سلطنت به ولایت رسیده است و ولایت هم چیزی بیش از سلطنت در چنته ی دولت و چمانه ی ملت نگذاشته است. چنته ی خالی این دولت بازتاب واژه ی پوچ “نیک” است، و چندان عجیب نباید باشد؛ و چمانه(9) هم نماد کله ی خالی ملتی است، که هنوز ملت نشده است. اما هم با شراب شکوه مبهم گذشتهها پر است و هم بدمستی سرها ی خالی و خام و بازنده و بازمانده را روایت میکند.(10)
سیاست بازی خدایگان است و به کار بندهگان نمیآید. بندهگان به دستها ی خدایگان چشم دوختهاند و تدبیر مدن را از آنها میخواهند در نتیجه عجیب نیست اگر گاهی شیخ را در ماه میبینند و گاهی شاه را. سیاست بازی بزرگان است؛ و در عهده و عهد کسانی است که سهم خود را از بزرگی و خدایگانی میجویند و میخواهند. سیاست در جهانها ی جدید توزیع قدرت، آزادی، شان و برابری است؛ یعنی در جایی به “حق داشتن” و “خطا کردن” و توزیع آن میرسد.
حتا اگر همان تعبیر قدیمی تدبیر مدن را به درستی و تا انتها ی منطقی آن و مسوولانه درک کرده بودیم، حالا باید دستکم سهم خود را در این فرایند مارپیچ و جمعی تدبیر و مسوولیت میپالیدیم. (حق مسوولیت شده است تا تقاضا محدودتر شود!) و چیزی هم در دامن ما بود. میخواهم بگویم مهمترین مساله ی امر سیاسی توزیع قدرت برای توزیع مساله و توضیح راهحلها است. ما ایرانیها درک مناسبی از سیاست و هسته ی سخت آن یعنی قدرت نداریم؛ سیاست برای ما چیزی همانند “نذریپزون” است! و شوربختانه حتا این سنت را هم به درستی درنیافتهایم و در آن خریدارانه ننگریستهایم! مفت بوده است خوردهایم و اصلن به کاسه ی سرمان نرسیده است که شاید هزینه آن را خودمان میپردازیم! اگر لپلپ خوردهایم از آن رو بوده است که اساسن مکانیک داد و ستد و مکانیزم بازار (به ویژه در بازار سیاست) را درک نمیکنیم! (در بازار هیچ چیز مفتی یافت نمیشود. و اگر چیزی مفت به نظر میرسد، این خطا ی محاسباتی است. حتمن کسی هزینه ی آن را پرداخته است و چه کسی غیر از مشتری میتواند آن را پرداخته باشد! به همین دلیل است که ما بخش جداییناپذیر آن فرهنگ مفتخوری هستیم. حتا در نذریپزون هم کسی، قدرتی و چیزی پنهان شده است و همه ی این مراسم برای پنهانیدن و پنهان ماندن آن برپا شده است! آنکه در نهایت هزینه نذری را میپردازد در بهترین حالت هزینه میکند تا بزرگی او تحکیم و بیخدشه شود. اما همه ی هزینهها سرانجام در جایی به ما میرسد. (سرمایهگذاریدن در بازار سیاست اوج توسعه است که شوربختانه از سقف فهم ما بسیار بالاتر است. این که میگوییم ما ایرانیها هنر کار جمعی نداریم، صورت دیگر همین آسیب است که در ادویه ی خودنوازی گمشده است.)
اخلاقها و ادیان در فرهنگ ما کموبیش ادامه ی این سنت فرار از سرمایهگذاری هستند و برآمد خواست بندهگان! خدایگان با اخلاق و ادیان بیگانهاند؛ آنان در مزرعه ادیان و اخلاقها میچرند و میوه ی دلخواه خود را میبرند! و میخرند! (نه این که خدایگان به دینها و اخلاقها بیتوجه باشند؛ آنها این متاع را به خوبی میشناسند و مشتریها ی انبوه آن را هم. آنها به تعبیر دقیق نیچه بنیانگذار اخلاقها و ادیان هستند، اما برای آنان این کالا هم قیمتی دارد و خوب میدانند که کسی باید برای آن هزینه کند.)
اگر خدایگانی در فرهنگی هنوز نفس میکشد در قانون، قانونگذاری و قانونگرایی نموده و نمایانده میشود. چون بازار و توزیع هزینهها به قانون زنده است. از این چشمانداز مدرنیت و مدنیت را باید تلاش بازار برای استحکام خود دید. درک بازار است که در جایی به درک قدرت هم میرسد. کشکول خالی قانون و قانونگذاری در این خاک، بازتاب شمار اندک خدایگان و مطالبه ی خدایگانی هم هست! وقتی رقبا اندک هستند، همیشه چیرهگی و “غلبه” ابزار اصلی این میدان و بازار زار خواهد بود. با انبوهیدن خدایگان و خدایگانی است که قانون و قانوگذاری معنا پیدا میکند. توزیع آرام و پایدار قدرت برآمد خواست قدرت و درک آن در تودهها است؛ که در جایی به فهم ضرورت سرمایهگذاری در پهنه ی سیاست میرسد. و اساسن تودهها در درک قدرت و خواست آن است که میتوانند از ادیان و اخلاقها و حتا علوم بگذرند و اندامیده و خودبسنده شوند و ملی کردن قدرت و قانون را بخواهند و فرمان دهند. (و به سرمایهگذاری در آن بیاندیشند و خطر کنند.)
سیاست دینی، اخلاقی و اسطورهای بازتاب ملتی نابالغ و بنده و در بند است. شهربندانی که دل به موهبت و لطف خدایگان بستهاند و چشم به دست آنان دوختهاند.(11) ملتی که امر سیاسی و مکانیک قدرت را درک نمیکند روزی در پی شاه میدود و روزی دیگر در پی شیخ! سیاست تکاپوی گرفتن سهم خود از قرص نان قدرت و آزادی است که در جایی به توزیع قدرت و خواست آن و تعادلات آن هم میرسد.(12)
بگویید سیاست در باور و داوری شما چیست؟ تا بگویم شما شایسته ی چه حکومتی هستید.
بگویید چهقدر برای گرفتن سهم خود از قدرت، آزادی، شان، و برابری احساس قدرت میکنید و در پی آنها هستید؟ تا بگویم حکومت آینده چهگونه خواهد بود؟
هیچ چیز پنهان و پیچیدهای در میان نیست؛ اگر ملتی در پی ملی کردن قدرت و قانون نباشد، قدرتی (نامها چندان اهمیت ندارند) میآید و ملت را و خواست آنان را تعریف خواهد کرد. در اینجا تنها یک مشکل کوچک دیده میشود؛ نیم قرن طول میکشد که ملت بفهمد آن تعریف، تعریف آنها نبود و جز هزینه چیزی برای آنان نداشت.
بگویید برادر بزرگ شما کیست؟ تا بگویم چه حکومتی خواهید داشت.
این تاریخ آونگین خشم و تسلیم است که ملتی بیتاریخ را از انقلابی به انقلاب دیگر میبرد؛ ملتی که جستوجوگر قدرت نیست؛ ملتی که منتظر قدرتی است که بیاید و سهم آنان را از نذری خود بپردازد.
بگویید چه اندازه در بازار سیاست هزینه و سرمایهگذاری کردهاید؟ تا بگویم در آینده چه کسانی بر شما حکومت خواهند کرد.
از ابتذالی به ابتذالی دیگر غلتیدن ممکن است، دین، اخلاق، معنویت، سنت و حتا علم باشد، اما هرچه هست سیاست نیست! سیاست تلاش برای بیرون آمدن از ابتذال است.
خدابند شهریار نیست
بگذارید خیال کنیم که در میان سلطنتطلبها آنها که بالاتر هستند همانند پایینیها نمیدانند چه میگویند و چه میخواهند! آنها مدعی اند “پادشاهی مشروطه” (که همان سلطنت مشروطه است) همانند حکومتها ی دمکراتیک است (و انگلستان، دانمارک، بلژیک و … را نشان میدهند!) و فقط به جا ی رییسجمهور، شاه رییس حکومت است؛ اما در دولت و سیاستورزی دخالت نخواهد داشت. خب اگر راست میگویند و این ادعا درست است، چرا باید روزه شکدار گرفت؟ بیایید همان جمهوری دمکراتیک داشته باشیم و رییس حکومت را به صورت دورهای انتخاب کنیم و اسم آن را هم نگذاریم رییسجمهور بگذاریم شهریار.
میخواهم بگوییم ممکن است پیاده نظام سلطنتطلب ندادند جنگ بر سر چه است؟ اما سواره نظام خوب میداند. سلطنتطلبها در بهترین حالت دشواریها ی زمین سخت سیاست را در ایران درک نمیکنند و هیچ پاسخی هم برای این دشواریها ندارند! آنها تنها میخواهند به زور پوپولیسم و رومانتیسم از زلزله ی توسعهنایافتهگی در ایران (که این بار به نام بدنام جمهوری اسلامی رقم خورده است) نانی و نامی برای خود بپزند! آنها با بازگشت به گذشته، در واقع هزار زلزله ی سیاسی را در بیضه به آینده میبرند.
نهاد سلطنت با دوپینک خارجیها ممکن است بتواند لایههایی از جوانان جویای نام را جذب خود کند و خونی تازه در این کالبد عفونی بریزد، اما این نهاد گندیدهتر و واپسماندهتر از آن است که بتواند خرد و اندیشه ی تازه تولید کند؛ و نمیکند. تاریخ را نمیتوان و نباید بازنویسی کرد.
پانویسها
1- امین صوفیا مهر که خود را دانشآموخته ی فلسفه و سیاست در دانشگاه ایندیانا معرفی کرده است، در تلوزیون ایران اینترنشنال و در دفاع از رضا پهلوی این ادعاها ی شیرین را پیشگذاشته است. او به فخرالیدن حجازی گفته است زکی! اشتباه نشود او اپوزیسیون را در برابر رضا پهلوی کوتولهها ی لیلیپوتی حساب کرده است! و الا مردم که اصلن هیچ، آنها غایب بزرگ داستان اصلی توزیع قدرت هستند! آنها رعیت هستند و باید حالا حالا کولی بدهند! شیخ را پایین بگذارند و شاه را سوار کنند.
2- مخالفت با سلطنت و سلطنتطلبی در میان کسانی که از جمهوری اسلامی متنفر اند و به چیزی فراتر از گذار از آن نمیاندیشند و نمیتوانند بیاندیشند گاهی عجیب مینماید. دوستی با همین رویکرد برایام نوشته است: «وای بهحال ملتی که نتواند از طریق صندوق رای دولت مستقر و دولت آینده را انتخاب کند! این نفرت بیحد حتمن انصاف را صدمه میزند! شما انسان متفکری هستید؛ میدانید این حرف اوج دیکتاتوری ونفرت است؛ حتی من وشما اگر بتوانیم یک رکورد مورد قبول طرفدار داشته باشیم، مثلا ده یا صد هزارنفر حق داریم حزب درست کنیم، و نوع حکومت مورد نظر خودمان را به رای بگذاریم. حکومت جمهوری اسلامی حداکثر رای را داشت ممکنه امروز یک میلیونیوم آن رای سابق را داشته باشد، اما حق دارد حزب داشته باشد و در آینده ایران نقش ایفا کند. غیر ازین میشود دوران نفرت وتباهی وسپس دیکتاتوری!
برای او نوشتم:
یکم. کاش سلطنتطلبها دانایی آن را داشتند که حزب درست میکردند. من با داشتن حزب برای سلطنتطلبها نهتنها مخالف نیستم که از آن استقبال هم میکنم. من حتا اگر انتخابات ریاست جمهوری باشد و رضا پهلوی کاندید باشد، او را تشویق هم خواهم کرد! بعید نیست (اگر فرد مناسبتری نباشد) به او رای هم بدهم. سلطنتطلبی اما چیز دیگری است؛ سلطنت گذار کلاهبردارانه از همه ی این سازوکارها است. این کلاشی را در غرب میگویند مدارکوتاه؛ یعنی اتصالی!
دوم. من حتا از شیطان هم متنفر نیستم! زیرا به شیطان و انگارهای که آن را برساخته است بهطور بنیادین بیباور هستم. شیطان نخستین انگاره نیرنگ تاریخ است که ساخته شده است! و برسازندهگان آن (همانند همه ی انگارهها ی رنگرنگ نیرنگ) درکی از آدم و عالم و پیچیدهگیها ی آن نداشتند. اما جهان جدید دارد؛ و برای گذار از آنها هم راهحلها ی بسیار.
برای او نوشتم: نادانی به تاریخ و تکرار خطاها ی گذشته دمکراسی و مدنیت و مهربانی نیست؛ مهربان روشنفکری است که همانند سقراط خرمگس میشود و خواب خوش و خرگوشی مردم را به هم میزند تا به آنها یادآورد که فصل فصل خواب نیست! و انتخاب سلطنت اصلن و اساسن انتخاب نیست! (اگر به کودکی که باید به تختخواب برود دو گزینه ی تحمیلی داده شود، به کودک در واقع حق انتخاب داده نشده است، تنها توهم قدرت و انتخاب او ارضاع شده است.) دمکراسی با ادا و ادعا فاصله بسیاری دارد! و انتخاب سلطنت و جمهوری اسلامی حتا با رای بالا هم دمکراسی نیست! در ادبیات سیاسی به این راهحلها میگویند “مابوکراسی”.
3- نمیخواهم ادعا کنم نیرنگی یا دست پنهانی در کار است! نه. نادانی سنتی و بددانی فرهنگی عمیقی در تاریخ ما هست که هواداران سلطنت را به آنجا خواهد برد. این مردم و این سنت از چوب خشک شیخ و شاه هم دیکتاتور خواهد ساخت.
4- برخی از خوانندهگان ممکن است “تخم حسن دلدل” که برآمد فرهنگ کوچه و ترجمه ی تحقیرآمیز “فره ایزدی” است را توهینآمیز تلقی کنند. میخواهم یادآوری کنم که اگر از آن دسته هستید بیخیال دمکراسی شوید و بروید الالحساب نوشتههایی را که بسیاری از سلطنتطلبها در دفاع از توهین به شخصیتها ی مذهبی و دینی نگاشتهاند، مطالعه کنید.
5- نیلوفر بیضایی احتمالن در نقد این بخش برایم نوشته است: “با شما کاملا مخالفم. البته صرف نظر از صورت مسئله ی تنها دوگزینه، بسیار متعجبم که شما تفاوتهای ماهوی یک نظام تئوکراتیک-توتالیتر معطوف به هویت سازی و تهی سازی انسان از هویت و کنترل تا خصوصی ترین بخشهای زندگی انسان را با یک دیکتاتوری فردی با نگاه معطوف به توسعه و مدرنیزاسیون نادیده می گیرید و به این نتیجه گیری کاملا اشتباه می رسید.” برای او نوشتم: نه خیر من آن تفاوت را درک میکنم و اصلن سر آن مساله ندارم. البته که ننگ جمهوری اسلامی همان است که گفتهاید، اما مساله اساسن همانند کردن این دو نظام نیست؟ چرا باید میان جمهوری اسلامی و سلطنت، مردم یکی را انتخاب کنند؟ اگر قرار است انتخاب شود، چرا از هر دو نگذریم؟ و چرا چیزی غیر از یک حکومت جمهوری دمکراتیک باید انتخاب شود؟ مقایسه بالا از آن جهت اهمیت دارد که حکومت فعلی با همه ی پلشتی از نفس و اعتبار افتاده است، اما سلطنت اگر برگردد تازه نفس است و احتمالن چهلسال دیگر همینجا خواهیم بود.
دوست دیگری بنام مجید فرهنگی برایم نوشته است: “من اگر بنا به انتخاب میان دوگانه مجتبی خامنهای و رضا پهلوی باشد البته دومی را انتخاب میکنم، اما تمام امید و تلاشم راه سومی ست که بیرون از این دو است، یک جمهوری تمام عیار غیرمبتنی به هیچ شخص مقدس و دارای امتیاز ویژه.” برای او نوشتم: “وقتی میان انتخاب مجتبا و رضا مخیر میشویم نباید معادله ی چندمجهولی را به یک معادله ی یک مجهولی تبدیل کرد! هرچند رضا به تنهایی ممکن است مناسبتر از مجتبا به نظر برسد، اما اگر به متغیرها ی دیگر توجه کنیم، از اتفاق مجتبا بسیار مناسبتر از رضا خواهد بود. زیرا یک دیکتاتوری ضعیف شده که از اقبال مردمی برخوردار نیست و طشت رسواییاش از پشتبام ایران به زمین افتاده است، احتمالن آسانتر به مردم امتیاز خواهد داد تا یک دیکتاتوری که تازهنفس و امتحان پس نداده است و زمان بسیاری دارد که به این نقطه برسد.
6- چند نمونهای که میآورم نشان میدهند که آنچه مدیسون میگوید بسیار حکیمانه است.
نخست: اصل طراز که متمم قانون مشروطه بود هیچگاه اجرا نشد. (چون حاکم آن را نمیپسندید.)
دوم. بسیاری از بخشها ی مربوط به حقوق ملت هم پیش از انقلاب و هم پس از آن اجرا و رعایت نشد و نمیشود. (زیرا حاکمان نمیخواهند ونمیپسندند.)
و در نهایت. بسیاری از بایدها و نبایدها ی دینی و اخلاقی همیشه نادیده انگاشته میشوند. (زیرا مردم در نهایت همان کاری را میکنند که میپسندند و اهمیت ندارد این مردم خود را چه مینامند یا میدانند. حتا اگر بسیاری مذهبی باشند وقتی پسندشان تغییر میکند، خوانش آنها از دین و مذهب هم به آسانی و با آسودهگی تغییر خواهد کرد.)
7- سلطنتطلبها ی بسیاری هستند که این نکات را درک میکنند و حتا در خلوت میپذیرند، اما در جلوت حاضر به توضیح و طرح آن نیستند. آنان مردم ایران را نابالغ و نیازمند یک دیکتاتور صالح میدانند. از نادرستی این ادعا گذشته، ناراستی این جماعت آزارنده است! آنها به مردم دروغ میگویند و در پی برداشت کلاه آنان هستند. در جامعه ی ما هنوز تفکیک میان “حکومت قانون” و “حکومت با قانون” جانیفتاده است.
8- بازبینی و توجه به متمم نخست و دوم قانون اساسی مشروطه آشکارا این ادعا را تایید میکند. و اگر قرار است، آن موارد اصلاح شود، چرا در اساس این ننگ تاریخی که مردمان ایران را به صغیر (ملت) و کبیر (شیخ و شاه) تقسیم میکند تغیر نکند.
متمم اول. «مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریهاست باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد.»
متمم دوم. «مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه ملت ایران تأسیس شدهاست باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله و سَلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام وحجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلس عنوان میشود به دقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشنه باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیات علماء در این باب مطاع و بتبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.»
9- چمانه چیزی است همانند کوزه ی شراب یا کدوی منقش که در آن شراب خورند.
10- در داوری من یکی از شوندها ی بنیادین در توضیح موانع برساختن و استقرار دمکراسی در ایران ناتوانی و نادانی ما ایرانیان دردرک اختلافها و گوناگونی خودمان است. در نتیجه عجیب نیست اگر انگارهای انسجامآفرین برای عبور از آنها نداریم. در غیبت انگارهها ی انسجامآفرین ملی است که سنت به طور خودکار شیخ یا شاه (قبله، باب، مراد، انسان کامل و …) را در کانون حکومت در ایران میگذارد. و بازهم عجیب نیست اگر آنها ادعا بکنند و میکنند و کرده اند که اگر ما نبودیم ایران ایرانستان میشد؛ (این ادعا را هم رفسنجانی و برخی شیوخ دیگر کردهاند و هم محمدرضاشاه کرده است.) و میشود. یکی از دلایل و استدلالها ی سلطنتطلبها در طرح سلطنت و رضا پهلوی تاکید پیدا و پنهان بر چنین نیازی است. به زبان دیگر آنها به جای توزیع حقوق و تولید شهروند، هنوز به انباشت (دستکم نمادین) قدرت و تولید خدابند و شهربند میاندیشند.
11- نبود بازار قدرتمند و بازاریان مستقل و خودبسنده و استخواندار در ایران با نبود دمکراسی و توسعه گره خورده است؛ و عجیب نیست اگر در هر چرخش سیاسی، بازار و بازاریان ما هم میچرخند؛ زیرا سیاست هنوز در ایران ادامه ی عصبیت قومی است! گروهی از حاشیه میآیند و میخواهند مرکز و متن شوند. برای گذار از این آسیب باید مرکز و متن را توزیع کرد. باید خدایگانی و برابری را توزیع کرد. باید قدرت و قانون و شان را ملی کرد. باید از پندار بیمار برادر بزرگتر (و انگاره ی لطف) که هسته ی سخت نابرابریها ی دیگر است، گذشت.
12- فرهنگ مفتخوری به حاکمان هم مربوط است؛ یعنی آنها هم بر این گمان کودکانه اند که مفت است و مشت مشت و چندلپی میخورند! اما کسانی که سرشان در حساب است و بازار سیاست را رسد کردهاند میدانند که هیچ چیز مفتی در بازار و کاسبی سیاسی یافت نمیشود. پهلویها هنوز که هنوز است قرامت و هزینه ی آن مفتخوریها را میپردازند و جمهوری اسلامی و مردان کوچک و بزرگ آن هم استثنا نخواهند بود.