تصمیم، خیلی ساده است؛
اعلان کنارهگیری و برگزاری رفراندوم
عبدالله ناصری

جنبش/انقلاب جاری ایران که با قتل وحشیانه مهسا امینی و شعار جهانی “زن، زندگی، آزادی” تکوین یافت دو مخاطب داشت؛ یکی، مردم ایران که در امتداد راه، مردم جهان را هم با خود همراه کرد و دیگری، رهبر اسلامگرای حکومت ایران.
نسبت اولی با این جنبش/انقلاب روشن و قابل احترام است. ولی نسبت آن با مخاطب دوم در ایهام و ابهام است. جمهوری اسلامی ایران، هم طبق قانون اساسی خود که اینک اکثریت مطلق ملت ایران آن را منسوخ میدانند مبهم است و هم، به استناد خرده گفتمانهای دو رهبر پیشین و فعلی. و البته همین تجربه ایرانی مهمترین عامل مرگ اسلام سیاسی در جهان شد (خوشبختانه).
جمهوری اسلامی که از ابتدا بزرگترین همت و دغدغه خود را “اسلامویایی”ایرانیها و سپس جهانیان اعلام کرد (همانطور که به قول الکسیویچ نویسنده روسی، مارکسیسم به دنبال “شورویایی” کردن انسان مطلوب خود بود) نتوانست “زندگی” را که مسؤولیت اصلی هر حکومتی است تأمین کند.
در دهه اول که ایران درگیر جنگ بود این توقع شایسته و بایسته، از سوی مردم مطرح نبود ولی با پایان جنگ، مطالبه شد، اما دغدغه اصلی رهبر همان توهم نخستین بود.
از آغاز دهه هفتاد تا اکنون همه حرکتهای اعتراضی مردم حول همین مطالبهٔ زندگی بود که بر دو پایهٔ “عدالت” و “آزادی” استوار و حق طبیعی و فطری هر آدمی است. در تمام جنبشهای اعتراضی سه دهه گذشته، آن چه سریع هویدا میشد، موضعگیری و واکنش سریع ولی فقیه و موالی ایشان بود و در پیکر یک تحلیل معلق بر پایه توهمات، جنبش به خارج و اپوزیسیون داخلی منتسب و به سرعت و بی رحمانه سرکوب میشد.
با جنبش/انقلاب کنونی “زن، زندگی، آزادی” مشابه گذشته و بی رحمانه برخورد شده اما پدیده متفاوت آن انفعال و سردرگمی و در عین حال ترس بیمشابه مخاطب اصلی آن است. مخاطب این جنبش هر چند دو سه دفعه اظهار نظر کلی کرده است، اما متعین است به علت وضوح گفتمان جنبش/انقلاب و مطالبه روشن مردم (انحلال حکومت دینی ایران) که دور از انتظارش بود، در یک غیاب تدبیری و تحلیلی گرفتار آمده است، به عبارت دیگر و به تعبیر عجم اوغلو/رابینسون همان “لویاتان غایب” که همه هوادارانش را سردرگم کرده و اگر آنها از قصور کار فرهنگی گفتهاند، او در جوابشان میگوید: « کار فرهنگی به جای خود ، کار قضایی(بخوانیم سرکوب) به جای خود».
یکی از نقاط قوت این جنبش/انقلاب آن است که از صدر تا ذیل هرم قدرت را دچار تعلیق تحلیل کرده و همین تعلیق، بر وحشت هرم افزوده است.
به نظر میرسد مخاطب اصلی این جنبش که با سرود سبک و غیر مسموع “سلام فرمانده” دلبستگیهایش به دههٔ نودیها را تشدید می کرد با مشاهدهٔ دهه هشتادیها در متن این جنبش/انقلاب، نمیخواهد ناکارآمدیهای تحلیلهای ثابت تاریخی خود را بپذیرد و لذا فرمان میدهد تا منصوبان و منتصبانش به این حرکت بزرگ که پشتوانهٔ جهانی دارد توجه چندانی نکنند و به سازندگی! ادامه دهند.
نکته دیگر این است که رژیم ولایت فقیه هرگز نتوانسته جنبشهای بعد از سال ۸۸ و جنبش سبز را حل کند و با زور آنها را موقتا جمع کرده است. علت آن هم، این است که رژیم ولی فقیه نفهمیده که اگر در عصر نوین ارتباطات، اراده سرکوب جنبشهای مدنی متکی بر دیجیتال را دارد به قول همان دو نویسنده مذکور باید خود ابتدا یک “دیکتاتوری دیجیتال” مقتدر باشد مثل روسیه و چین. در این عرصه، رژیم ایران بازنده است، همانطور که در جنگ اخیر هکرهای حکومت با هکرهای مدافع جنبش/انقلاب شاهد هستیم.
مخاطب اصلی این حرکت پویا باید از خلسه به در آید و زودتر تصمیم عقلانی و صالح مردم بگیرد و گرنه ، جنبشیها/انقلابیون زن-جوان کار او را سخت خواهند کرد.
تصمیم، خیلی ساده است؛ اعلان کنارهگیری و برگزاری رفراندوم برای شکل از حکومت: