تا پایان اصلاحات راه درازی مانده است
اکبر کرمی
سرنویس
از دشواریها ی ما در نقد دقیق و عمیق اصلاحطلبی، اصلاحطلبان و ناکامیها ی آنها نداشتن همنظری در مورد این برساختهها و ادعاها ی حاشیهای از یکطرف وآسیبشناسی ناتمام آنها از طرف دیگر است. یعنی همانند همیشه گرفتار سادهسازی هستیم و به جا ی درک فرایندها و نقد شوندها که به فلسفه ی سیاسی دلخواه میرسد، به نفی برآمدها و بازیگران بسنده کردهایم، که در بهترین حالت چیزی بیش از سیاستورزی روزآمد نمیتواند باشد. یعنی ما همیشه از بازبینی و کندوکاو ریشهها باز ماندهایم.
ریشهها ی ناکامیها ی جریانها ی اصلاحطلب در ایران چیست و کجاست؟ و آیا ما به پایان اصلاحات در جمهوری اسلامی و ایران رسیدهایم؟
در این فرصت (1) در تکاپوی آن هستم که برخی از این ناهمزبانیها را برجسته و ناکامیها را آسیبشناسی و صورتبندی کنم؛ در خلال این گفتوگوامیدوارم راهی به رهایی هم گشوده شود.
در باور و داوری من ادعا ی “پایان اصلاحات” یا حتا “بنبست اصلاحات” هم نادرست و هم خطرناک است. در ادامه تلاش خواهم کرد از اهمیت ادامه ی فرایند اصلاحات و ضروت آن برای گذار دمکراتیک در ایران امروز دفاع کنم. تلاش خواهم کرد با آسیبشناسی شکست نسلی از اصلاحطلبان در ایران، راه را برای تولد نسلی دیگر از اصلاحطلبی فراهم آورم. نسلی که از درگذشتهگان و فسیلها ی خسبیده زیر برند اصلاحطلبی به اصلاحطلبی و الزامات آن هم داناتر است و هم در شناخت جهانها جدید و مناسبات تازه تواناتر. تلاش خواهم کرد نشان دهم تکاپویی که میخواهد این شکست را به حساب همه ی اصلاحطلبان و حتا فرایند اصلاحطلبی بگذارد، گرفتار عصبیت قومی است و درک مناسبی از تاریخ و فلسفه ی سیاسی و حتا سیاست در ایران ندارد.
برای درک این داستان، آسیبشناسی ناکامیها و رسیدن به آنجا نخست باید به چند تفکیک اشاره کنم.
یکم. تفکیک فرایند اصلاحات از رخدادها ی تاریخی یا سیاسی اصلاحطلبانه.
دوم. تفکیک اصلاحطلبان از فرایند اصلاحطلبی.
سوم. تفکیک اصلاحطلبی سیاسی از اصلاحطلبی مذهبی.
چهارم. تفکیک فلسفه ی سیاسی از سیاستورزی (پالتیک) و حتا سیاستگذاری (پالسی).
پنجم. تفکیک مکانشناسی (توپولوژی) سیاسی از گفتار و رتوریک سیاسی (2)
با این مقدمه و در این چشمانداز من دفاع از اصلاحطلبی را در چهار بخش صورتبندی کردهام و امیدوار هستم که بتوانم در خلال پرداختن به آنها، مهمترین انتقادها ی مطرح در این زمینه را هم پاسخ دهم.
یکم. دفاع از اصلاحطلبی با آسیبشناسی ناکامیها
دوم. دفاع از اصلاحطلبی با توضیح مکانیک قدرت و توازن قوا
سوم. دفاع از اصلاحطلبی با توجه به ساختارها در جمهوری اسلامی و نقدها ی وارد بر آن
چهارم. دفاع از اصلاحطلبی با توجه به پروژه ی گذار دمکراتیک و الزامات آن
اصلاحطلبی چیست؟
اصلاحطلبی در پیوستار فلسفه ی سیاسی و در میان انگارهها سیاسی فرآیندی است که از تغییرات آرام، تدریحی، گام به گام و کم هزینه در پهنه ی سیاست و جامعه دفاع میکند. اصلاحطلبی در این معنا برابر رادیکالیسم، بنیادگرایی و محافظه کاری قرار میگیرد که در ایران با سرنام براندازی شناخته شده است. با این توزیع که اصلاحطلبی و براندازی خود در جایی به هم میرسند. یعنی پیوستار اصلاحطلبی در انتهاها به شکلی از رادیکالیسم، بنیادگرایی و محافظهکاری هم ممکن است برسد. برای درک بیشتر و دقیقتر این فلسفه ی سیاسی باید به چند تفکیک نظری و زبانشناختی اشاره کنیم.
اصلاحات یک فرایند است و نه یک رخداد تاریخی یا سیاسی
تفکیک فرایندها از رخدادها در سنت ایرانیاسلامی چندان ساده نیست. چه، این سنت تا خرخره گرفتار ذاتگرایی است. وذاتگرایی (حتا در پهنه ی نامها) در اساس جایی برای درک فرایندها و تاریخی بودن رخدادها و امور نمیگذارد. فرایند یعنی مجموعهای از شوندها/ دلایل و بنارها/علل که در کار هستند، تا رخدادی (که خود یک مجموعه است) رخدهد. به زبان دیگر هر رخداد ی خود بخشی از یک فرایند است و چون هیچ رخدادی تنها یک رخداد ساده نیست (یعنی وحدت و واحد یک برساخته ی ذهنی و زبانی و انتزاعی است)، ما در اساس هیچگاه با یک رخداد پوستکننده روبهرو نیستیم! هر رخدادی یک فرایند است و در دل یک فرایند درک میشود ومعنا مییابد.
در این الگو اصلاحات (و حتا تاریخ شکست آن) یک فرایند است، یعنی ما در اساس با یک رخداد یگانه و واحد روبهرو نیستیم که یکبار برای همیشه به شناخت آن بپردازیم و کارنامه ی آن را ببندیم. از اصلاحات و دورهها ی آن تصاویر بسیاری میتوان ساخت و ساخته میشود! یعنی اصلاحات (به هر تعبیری) در جایی به انقلاب (به هر تعبیری) خواهد رسید. اصلاحات وانقلاب فرایندهایی هستند که در ایستادهگی در برابراستبداد (سلطه و قدرتها ی دیگر) برساخته میشوند و به هم میرسند. اصلاحات فیلم کند یک فرایند و انقلاب فیلم تند آن است؛ و هر دو غالبن و قالبن بخشی از دترمینیسم تاریخ هستند. به طور دقیق تر حتا اصلاحات مجموعهای از فرایندها است که به هم میرسند یا با بر ما میگذرند.
(هر گفتوگویی اگر از دقتنظری کافی سیراب شود، گفتوگویی در پهنه ی جبر و اختیار و حتا فلسفه ی زبان هم است.)
اصلاحطلبان بخشی از فرایند اصلاحطلبی هستند
اگر بتوانیم به اصلاحطبی همانند یک مجموعه از فرایندها و در دل آنها بنگریم، آشکار است که هم اصلاحطلبها یکپارچه نیستند و هم داوری یگانه و یکپارچهای بر آنها روا نخواهد بود. هر پیوستاری از اصلاحطلبان بر پیوستاری از رخدادها و جریانها در فرایندها ی اصلاحطلبی مربوط است؛ اگر از برخی از فرایندها ی اصلاحطلبی و سرعتها و برآمدها ی آنها راضی نیستیم، باید تغییراتی در برخی از پیوستارها ی مربوط به اصلاحطلبان ایجاد کرد.
اگر به اظهارات شخصیتها ی استخواندار اپوزسیون (به ویژه هرچه به مرکز پوستارها ی سیاسی نزدیک میشوند) به دقت گوش دهیم و آنها را با حوصله تحلیل کنیم، آشکار میشود که آنها در اساس با اصلاحطلبی مسالهای اساسی ندارند؛ آنها هم کموبیش هوادار گذار خشونتپرهیز از جمهوری وحشت اسلامی هستند، و اگر هم نیستند، هنوز شهامت ابراز آن را نیافتهاند. مساله ی آنها اصلاحطلبان است! آنها از اصلاحطلبها بیزار هستند؛ به این دلیل ساده که اگر اصلاحات در ایران به بار بنشیند، این چهرهاه ی ریز و درشت باید بروند و در آخر صف بایستند. (یعنی اصلاحطلبان فاصله ی جریانها ی رقیب را از قدرت بیشتر میکنند.) خبر بد برای آنها این که هنوز اصلاحطلبها پرزورترین، مدرنترین و بهداشتیترین جریان اجتماعی در پهنه ی سیاست در ایران هستند؛ و اگر اراده به قدرت داشته باشند و پا به خیابان بگذارند، هیچ جریانی در اپوزسیون به گرد آنها نخواهد رسید! اما خبر خوب هم برای آنها کم نیست؛ اصلاحطلبها هنوز اشتهایی برای جنگیدن و رسیدن به قدرت از خود نشان ندادهاند؛ آنها هنوز برنامهای و شجاعتی درخور برای تسخیر خیابانها و پیوستن به مردم ندارند؛ انگار آنها منتظر هستند خدابند زندان به آنها بفرما بزند.
(و خبر بسیار بد برای اصلاحطلبان آنکه زمان به نفع آنها نیست! اگر بر فرض محال زندانبان اعظم روزی به آنها بفرما بزند، معلوم نیست آن زمان دیگر کسی برای شنیدن صدای آنها و دیدن رویشان اشتهایی داشته باشد.)
اصلاحطلبی سیاسی و اصلاحطلبی مذهبی
اصلاحطلبی سیاسی را از باید از اصلاحطلبی مذهبی جدا کرد، و به کارنامه ی هرکدام در جا ی ویژه ی خود پرداخت. هرچند اصلاحطلبی سیاسی در ایران هم ادامه و هم برآمد اصلاحطلبی مذهبی است؛ اما این دو، دو فرایند موازی، خودبسنده و جداسر هستند؛ که گاهی به هم میرسند. ردپا ی برخی از ناکامیها و شکستها در پروژه ی اصلاحطلبی سیاسی را میتوان در شکستها و ناکامیها ی اصلاحطلبی مذهبی و دینی جست و بازیافت. این موضوع بسیار مهم است و بهطور چیره از چشمرس منتقدان اصلاحطلبی بیرون است.
اصلاحطلبان را باید در پازل ایران و تاریخ انبوه شکست در آن دید؛ هم تاریخ شکست در ایران با اصلاحطلبان شروع نشده است و هم تاریخ اصلاحطلبی تنها تاریخ شکست نیست. و نیز شکست در اساس محدود به فلسفه ی سیاسی یا سیاستورزی اصلاحطلبانه نیست! به انحطاط، توسعهنایافتهگی، سنت ستبر ایرانیاسلامی و پارامترها ی جهانی و منطقهای دیگر (که “ثابت” تاریخ و بخش مشترک آسیبشناسی هر شکستی در ایران هستند) نگاه کنید تا بتوانید از اصلاحطلبان همدلانهتر یاد کنید و یاد بگیرید.
فلسفه ی سیاسی بسیار فراتر و فربهتر از سیاستورزی
تفکیک فلسفه ی سیاسی از سیاستورزی (پالتیک) با همه ی اهمیتی که دارد به آسانی از ذهن هوادران جریانها ی سیاسی میگریزد؛ و آنان را در برابر کلاهبرداریها سیاسی بسیار آسیبپذیر میکند. دفاع از اصلاحطلبی دفاع از یک فلسفه ی سیاسی شناخته شده در انگارهها ی سیاسی است. تکاپویی است در پهنه ی حق بودن. هوادار اصلاحطلبی میخواهد نشان دهد اگر کسانی توسعه، دمکراسی، حقوق بشر و سکولاریته میخواهند، باید خواهان این میوهها از درخت اصلاحات و تغییرات تدریجی باشند نه براندازی! طبیعی است که در پهنه ی سیاستورزی که پهنه ی حقوق و حق داشتن است، هر جریانی هم حق دارد و هم باید بتواند منادی آرمانها و آماجها و انتخابها ی دلخواه خود باشد. نکته ی مهم آن است که بتوانیم توضیح دهیم چهگونه از فلسفه ی سیاسی دلخواه به آن آماجها و آرمانها میتوان رسید! (اگر در اساس چنین امکانی باشد.) و نیز باید هشیار بود و نباید گذاشت، سیاستمدارها بتوانند گنجشک پالتیک دلخواه خود را رنگ کنند و به عنوان قناری خوشرنگ فلسفه ی سیاسی غالب کنند! چنین تفکیکی اهمیت دارد و میتواند از برخی از کلاهبرداریها ی سیاسی جلوگیری کند. هر چه جامعهای توسعهیافتهتر این دست کلاهبرداریها دشوارتر.
گفتارها و جاشناسی (توپولوژی) سیاسی
بگویید در پهنه ی سیاست کجا ایستاده اید؟ تا بفهمم چه میگوید و چرا!
گفتارها و رتوریکها ی سیاستورزانه همیشه با مکانشناسی (توپولوژی) سیاسی ما هماهنگ نیست.
همچنان که اهمیت هر پارها ی از دانش در جغرافیا و نقشه ی مفاهیم (یا تاریخ اندیشه) قابل درک و دریافت است، در نبود جاشناسی سیاسی، سیاستورزی به طور چیره کور و بیهوده است. درجاشناسی جریانها ی سیاسی در ایران، همانند همه جا، دو کلانجریان اصلاحطلب و بنیادگرا (برانداز) دیده میشود. طبیعی است این جریانها ی کلان بسیار رنگارنگ و گونه گونهاند؛ و در دل هرکدام از آنها جریانها ی کوچکتر بسیاری دیده میشود. با این همه شباهتها و همانندیها ی خانوادهگی هم کم نیست؛ و میتواند این گوناگونیها را همپارچه کند و بههم ببافد. در کلانجریان اصلاحطلب ما با گرایشها ی مدرنتر، مدنیتر، و مسالمتجوتر روبهرو هستیم که تغییرات اجتماعی (نرمها، نهادها، ساختارها و …) را بهصورت تدریجی و گامبهگام میپسندد. در کلانجریان بنیادگرا بیشتر ترکیبی از محافظهکاری ورادیکالیسم دیده میشود که به تغییر دربنیادها چشم دوخته است.
تفکیک توپولوژی سیاسی از گفتارها ی روزمره ی سیاسی اهمیت بسیار دارد. زیرا بسیاردیده شده است که گفتار و رتوریک کنشگران سیاسی با جایگاه آنها در جغرافیا ی سیاسی هماهنگ نیست. و حتا میتوان پیشتر رفت و نشان داد که میان این دو و فلسفه ی سیاسی دلخواه شهروندان هم همیشه هماهنگی و همسویی وجود نداد. به زبان دیگر توپولوژی سیاسی گاهی نه تنها با گفتار سیاسی ما هماهنگ نیست که حتا ممکن است با فلسفه ی سیاسی دلخواهمان ناهمسو باشد.(3)
جاشناسی سیاسی را در هر جامعه میتوان در پیوستارها ی خطی یا حلقوی نشان داد. و اهمیت این الگوها در آن است که جریانها ی سیاسی را در یک طیف و پیوستار نشان میدهد. به زبان دیگر دوگانهها ی زبانی (همانند اصلاحطلب و بنیادگرا) را میشکند و بههم میریزد. زیرا این دوگانهها چیزی بیش از اشاره به همانندیها ی خانوادهگی (که بسیار گوناگون، پویا و جاری هستند) نیستند. یعنی در جریانها ی سیاسی هم همانند جریانها ی مذهبی هیچ ذات یا هسته ی سختی دیده نمیشود و نیست.
در این چشمانداز من ایستادهگی در برابر اصلاحات را در هر معنایی و از هر جهتی در بهترین حالت برآمد شلختهگیها ی فلسفی و زبانی و معطوف بر نوعی سیاستورزی خام میدانم و در بدترین حالت صورتی از توسعهنایافتهگی در پهنه ی سیاست.
دفاع از اصلاحطلبی و ادامه ی آن
الف) دفاع از اصلاحطلبی و آسیبشناسی ناکامیها
با توجه به نمونههایی همانند مهدی بازرگان و جریانها ی ملیمذهبی(4)، حسینعلی منتظری و هواداران مذهبی او(5)، محمد خاتمی و اصلاحطلبانی که به او سنجاق شده اند (6) و حتا جدالی که این روزها میان نواندیشان مسلمان (همانند عبدالکریم سروش) و منتقدان آنها (همانند محسن کدیور) که به جریان بازگشت از نواندیشی دینی (7) شناخته میشوند، در افتاده است، میتوان نشان داد که در بسیاری از این تجربهها ناکامیها ریشهها ی مشترک دارند و کمبیش به یک جا میرسند.
اصلاحطلبان سیاسی غالبن گرفتار نوعی “اسلام سیاسی خوب”(8) یا “اسلام سیاسی در تعلیق”(9) هستند؛ مطالعه ی دقیق نشان میدهد که در هیچکدام از موارد بالا، (حتا اگر برخی از چهرهها ی برجسته ی آن از اسلام سیاسی گذشتهاند) این جریانها در اساس از جمهوری اسلامی و مبانی (دستکم بهمن ۵۷) آن نگذشتهاند.
جامعه ی ایران اما داستان دیگری دارد. ایرانیان مسلمان هرچند به طور چیره و در سطح از جمهوری اسلامی و ادعاها ی آن گذشته اند، اما آنها هم شوربختانه در بنیادها هنوز از مبانی اسلام سیاسی نگذشتهاند. به زبان دیگر هنوز گذار دمکراتیک در ایران و در میان مسلمانان به طور موثر، مناسب و در اعماق نظریهپردازی نشده و نرسیده است؛ و شاید به همین دلیل است که راه عبور از جمهوری اسلامی هم بهتمامی هموار نیست. گسترش اسلامستیزی در ایران و در برابر اسلامگرایی هم نشانه ی این ناکامی و هم برآمد آن است. (برهان لطف و “انگاره ی ولایت” که در ایران پیشااسلامی است، پس از جمهوری اسلامی هرچند از چشمها افتاده است، اما هنوز از پا نیفتاده است.)
با این همه هم اسلامستیزان و هم اسلامگراها بخشی از پازل ایران امروز هستند؛ هر دو گرفتار بنیادگرایی معرفتی اند و در برابر آفرینش خوانشها ی مذهبی جدید ایستادهگی میکنند. اسلامگراها با انکار مردمان دیگر (حتا مسلمانان ناهمسو با خود) و ایستادهگی در برابر سکولاریدن قدرت، حکومت و برساخته ی ولایت دینی، و اسلامستیزان با انکار مسلمانان و تکاپو ی آنان برای درآمدن به مدرنیته و سکولاریته . (جریانها ی اسلامستیز هرچند خود در برابر ولایت سنتی آسیبپذیر هستند و گرفتار برهان لطف سکولار) هر دو گذار دمکراتیک را در ایران تعلیق به محال میکنند. (مضحک و آیرونیک آنجاست که اسلامستیزان در برابر اصلاحات مذهبی و در کنار بنیادگرایان مذهبی ایستادهاند، اما در پهنه ی سیاست یکریز از اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی شکایت و گلایه میکنند!)
و تازه این بخشی از پازل ایران و تاریخ شکست در آن است؛ قطعات دیگری هم هست. اگر انحطاط، توسعهنایافتهگی، سنت ستبر ایرانیاسلامی و پارامترها ی جهانی و منطقهای دیگر (که “ثابت” تاریخی ما و بخش مشترک آسیبشناسی هر شکستی در ایران است) را به معادله اضافه کنیم، داستان به کلی دیگر خواهد شد.
در استدلالی مضحک لایههایی از براندازان که گرفتار کوربینی تاریخی هستند، ادعا کردهاند که به دلیل ناکامی اصلاحطلبان در جمهوری اسلامی باید از اصلاحطلبی عبور کرد. آنها در نقد اصلاحطلبی میگویند: چون اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی مقهور هسته ی سخت قدرت بوده است و نتوانست به آرمانها و آماجی که سر آن داشت و وعده داد برسد، پس اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی ممکن نیست! و به اصلاحطلبان نمیتوان اعتماد کرد! اگر این دست نقدها به درستی و راستی و تا انتها ی منطقی خود وارسی شود، (یعنی با این متر جریانها ی سیاسی دیگر را هم متر بزنیم) بعید میدانم چیز دندانگیری برای ما بماند! تصور کنید اگر به اصلاحطلبان که مقهور مناسبات حقوقی و حقیقی قدرت در جمهوری اسلامی شدهاند، نمیتوان اعتماد کرد، چه گونه میتوان به سلطنت و بازماندهگان آن اعتماد کرد در حالی که به تعبیر خودشان به سنتی 2500 ساله تکیه دادهاند و نیم سده در مملکت همهکاره بودند، اما مقهور یک آخوند یکلاقبا و به قول خودشان هندی شدند! (اصلن شکست در کارنامه ی کدام جریان سیاسی در ایران دیده نمیشود؟)
تاریخ شکست را هم باید از سر نوشت و هم باید ازسرخواند.
در این چشمانداز و با این آسیبشناسی، ادعا ی گذار از اصلاحطلبی بیمعناتر از آن است که چندان چنگی به دل بزند.
ب) دفاع از اصلاحطلبی، مکانیک قدرت و توازن قوا
سیاستورزی در وضعیت طبیعی (پیشاسیاسی) عصبیتقومی است. سیاست ورزی در وضعیت سیاسی و پس از پیدایش لویاتان به تنازع قدرت میرسد و در وضعیت مدنی به سازش بر سر توزیع آن. در این تاریخ و فرآیند دمکراسی پایدارترین شکل سازش برسر توزیع قدرت و داد و ستد آن است. یعنی دمکراسی شکلی ویژهای از توازن قوا در یک جامعه مدنی است که به منابع قدرت، تولید، توزیع و تکثیر آنها بازمیگردد.
وقتی از منابع قدرت در جهانها ی مدرن و نقش آنها در گذار دمکراتیک گفتوگو میکنیم، ایرانیها به طور چیره گیج و منگ میشوند؛ و نمیدانند گفتوگو به کجا میخواهد برسد! اما اگر به گذار دمکراتیک از جمهوری اسلامی میاندیشید باید ناگزیر و ناگریز درک خود از قدرت و منابع آن را تازه کنید.
قدرت و منابع آن را میتوان به قدیم و جدید بخش کرد. منابع قدیم اقوام، ادیان و چیزهایی از این دست هستند و منابع جدید احزاب و نهادها ی مدنی. این منابع قدرت هستند که به سیاستمدارها امکان میدهند در همکاری و همسویی با آنها به تمرکز و تجمیع خواستها، زورها و امکانات مالی به قدرت برسند و برآمد آن به منابع قدرت بیشتر فروملی، ملی و فراملی دست پیدا کنند. تنازع قدرت در جهانها ی قدیم جدال بر سر دسترسی به آزادی، شان، منابع زیرزمینی، مالیاتها و نیز منابع فرهنگی، مذهبی و تاریخی و سنتی است. حکومتها ی سنتی و غیردمکراتیک با توزیع این منابع یا بخشهایی از آنها در میان خودیها به گسترش نفوذ و قدرت خود و پایگاه خود میپردازند. تنازع قدرت در جهانها ی سنتی جدال برای چنگاندازی بر این منابع محدود و غالبن غارت آنها است. هرکس حاکم بر این منابع باشد، دست بالا را در تنازع قدرت خواهد داشت. هرچه قدر این منابع محدودتر، جدالها خونینتر. قانونگذاری و مناسبات سیاسی در جهانها سنتی غالبن تکاپو ی عادی کردن و موجه ساختن چنین مناسباتی است. اما وقتی از قدرت و منابع آن صحبت میکنیم نباید تنها منابع قدرت سنتی و خام یعنی همان چیزهایی که حکومتها ی سنتی و سیاستمدارها ی سنتی میشناسند به ذهنمان برسد (غارت و خامخواری و چنگاندازی به منابع زیرزمینی و …) حکومتها ی مدرن و مدنی تا حد بسیاری به منابع قدرت جدید وابستهاند و در بدهبستان با منابع قدرت جدید صورتبندی میشوند. (10)
اگر ایرانیان به گذار دمکراتیک میاندیشند باید برنامهای برای تولید قدرت و منابع جدید آن داشته باشند. منابع قدرت قدیمی و سنتی تنها بارها و شانهها را جابهجا میکنند. گذار دمکراتیک درک فرمولها ی فیزیکی ساده هماند فرمول کار و فرمول سرعت در جهانها ی دمکراتیک و مناسبات آنها هم هست.(11) منابع جدید قدرت در درک فلسفه ی سیاسی اصلاحطلبی، تن دادن به پیوستهگی تاریخی و همپارچهگی گروهی و ملی به جا ی تجزیه و پراکندهگی است! نادانی به فلسفه ی سیاسی است که از یک ملت یک توده ی بیشکل، بیدستوپا و یک مرده ی متورم میسازد و از رهبران سیاسی یک مردهشور.
فرایند دمکراسی هم برآمد ملی کردن منابع سنتی قدرت و قانون است و هم برآورنده ی آن. دشواری گذار، تا حد بسیاری دشواری برساختن انگارهها ی انسجامآفرین ملی و فلسفه ی سیاسی ملی هم هست. دشواری گذار از سنت به مدرنیته در سطح سیاسی تا حد بسیاری به دشواری ملی کردن قانون و قدرت و منابع سنتی آن باز میگردد. در این تاریخ شکست، تنها اصلاحطلبان نیستند که متهماند، هرکس باماش بیش، برف و اتهاماش سنگینتر.
انقلاب با هر تعبیری برآمد شکست در اصلاحات است، اما هم انقلاب و هم اصلاحات مجموعهای از فرایندها ی بیشمار و حتا گاهی ناشناخته هستند که همانند ضربآهنگ یک موسیقی پاپ در جایی فرود میآیند و چرت ما را پاره میکنند! انقلابها که روی دیگر فرایندها ی درهمآمیخته ی اصلاحات هستند به همهگان حتا انقلابیها هم تحمیل میشوند! درنتیجه گفتوگو از انقلاب و گذار از اصلاحات بیش از آن که یک گفتوگو ی سیاسی و در پهنه ی فلسفه ی سیاسی باشد، گفتوگویی روانشناسانه است که از ناامیدیها و عصبیتها ی ما پوستگیری میکند. سیاست وسیاستورزی همیشه با ایستادهگی در برابر ستم و نابرابری و سلطه معنا پیدا میکند. ادعا ی گذار از اصلاحات اگر به بیمعنایی ایستادهگی و ایستادهها برسد، ایستادن در کنار ستمگر و تن دادن به سلطه (دستکم از زور ناامیدی و عصبیت) است. به زبان دیگر تا زمانی که هنوز کسانی هستند که همانند کاشفان فروتن شوکران در برابر ستم و حاکم ستمگر ایستادهاند، اصلاحات ادامه دارد. هم انقلاب و هم اصلاحات در نهایت انتخاب ناگزیر ستم و ستمگر است. اوست که در سیاهی نادانیها ی خود انقلاب را به یک تاریخ تحمیل میکند. تاریخ ما تاریخی لبریز از انقلاب است! یعنی انقلاب با آنکه ناگزیر است، شوربختانه چاره ی کار نیست. در تاریخی چنین و در نظامی که در آن “حفظ نظام از اوجب واجبات” است، تنها یک نادان اعظم میتواند تن به اصلاحات ندهد و هر روزمیخی تازه بر تابوت آن نظام بکوبد.
ج) دفاع از اصلاحطلبی با توجه به ساختارها و نقدها ی حقوقی
1- نقد ساختار حقوقی: درست دو دهه ی پیش در سرنام «جبهه ی دمکراتیک و راهبرد قانونگرایی» نوشتهام: “اگرچه جبهه ی دمکراتیک در آنچه نمیخواهد (سویه ی سلبی جنبش) به نوعی از هم نظری و سطح مناسبی از وفاق دست یافته است، اما فرجام رضایتبخش جنبش مدنی ملت ایران، مانند هر جنبش مدنی مدرن، در گرو همنظری نسبی و روشن جریانها ی مختلف در مورد آنچه میخواهند نیز میباشد ( سویه ی ایجابی جنبش)” در آن نوشتار با پیش گذاشتن جبهه ی جمهوریخواهی در برابر جبهه ی استبداد، در تکاپوی آن بودهام که فرایند قانونگرایی را در دل فرایندهایی همانند تنویر قانون، تفسیر قانون و در نهایت تغییر قانون توضیح دهم و از آنجا راهی به جمهوریخواهی بگشایم.(20) هنوز بر این باور هستم که فرایند قانونگرایی اگر به درستی دنبال شود و با توازن قوا به سمت جریانها ی مدرن و مدنی همراه و همسو شود، امکانات آن را دارد که راه ما را به گذار دمکراتیک بگشاید.(21)
این استدلال که از ساختار حقوقی صلب و سخت جمهوری اسلامی بیشتر استبداد برمیخیزد تا جمهوری ادعای درستی است؛ اما در فرایندها ی سیاسی در نهایت این بردارها ی قدرت هستند که به جابهجایی بزرگ حتا در دل قوانین میرسند. اگر غیر از این بود در اساس گذار از استبداد ناممکن بود. چه، در همه ی کشورهایی که فرایند گذار دمکراتیک رخ داده است، در جایی ما با اشکال گوناگون استبداد روبهرو بودهایم. (به قول جیمز مدیسون قوانین چندان مهم نیستند، مردم در نهایت همانکاری را میکنند که میپسندند.)
2- نقد ساختار سیاسی: استبداد و ناکارآمدی بهواقع شکلی از خلا قدرت است. دمکراسی را فرایندی توصیف کردهاند که با ایجاد “فضاها ی خالی از قدرت” در جامعه، به جامعه امکان و فرصت میدهد قدرتسازی و تولید قدرت کند. پیدایش جامعه ی مدنی و نهادها ی بیشمار آن امکانات شگرف و تازه ی و نامحدود تولید قدرت در این فضاها هستند. در نتیجه وقتی یک حکومت تمامتخواه میخواهد همه ی فضاها را قبضه میکند، خواه ناخواه به پیدایش خلا قدرت (هم در حیات و هم در ممات خود) دامن میزند. به زبان دیگر خلا قدرت ادامه ی ناگزیر هر استبدادی است. استبداد نادانی و بدانی و حتا کمدانی همین فرایندها ی خوددپایانه است. و عجیب نیست اگر در فرایندهایی که به براندازی میرسند شانس باززایی استبداد بیشتر است! زیرا در این فرایندها ما به تجربه ی اشکالی از خلا قدرت میرسیم که استبدادزا است.
نبود سازوکارها ی لازم و کارآمد برای جمعآوری اطلاعات و پردازش آنها برآمد استبداد است و دیر یا زود به مرگ آن میانجامد. در دریافت فکویی از قدرت، قدرت وقتی و جایی هست که در برابراش قدرتی دیگر وجود داشته باشد! در استبداد ما در واقع گرفتار نوعی خلا قدرت و بیحکومتی هستیم، زیرا در اساس جامعه گرفتار سلطه است و از قدرت تهی است. و مستبد دچار توهم قدرقدرتی است. استبداد با پیشگیری از پیدایش جامعه (و جاها ی خالی از قدرت) در توهم ماندگاری، مرگ خود را پیش میاندازد. استبداد همان مدنیت ناتمام است. برای پیش رفتن باید در برابر استبداد و سلطه ایستاد و ایستادهگی کرد. فرایند ایستادهگی فرایند تولید قدرت و تحمیل اصلاحات به قدرت دیگر است.
اگر از چشمانداز فکویی به قدرت نگاه کنیم، سلطه (استبدا) و خلا قدرت ادامه ی یک دیگر هستند. یعنی یا استبداد به اصلاحات تن میدهد و جاها ی خالی از قدرت را به رسمیت شناخته و امکانات تولید قدرت را در جامعه فراهم میآورد که خود به خود دیگر خلا قدرت بیمعنا خواهد شد. یا اگر استبداد همه ی فضاها ی خالی از قدرت را مسدود و کور کند، قدرت هر روز بیشتر از دیروز به سلطه دگرمیدیسد و خلا قدرت دیر یا زود میرسد و همه چیز را با خود میبرد. سیاست، دمکراسی، و آن جاها ی خالی از قدرت در دموکراسیها هستند که امکانات بازخوردی برای خودخواهی و خودپایی یک سازه و سامانه ی زیستی و سیاسی را فراهم میآورند. در غیبت جامعه ی مدنی و اصلاحات که نامدیگر این سازوکارها است تنها مرگ در انتظار ما ایستاده است. فروپاشی و مرگ از چشمها ی بسته و خوابها ی آشفته میآید. برای برانداختن استبداد باید در برابر آن شجاعانه و هوشمندانه ایستاد، و تولید قدرت کرد و گرنه وقتی به پیشواز خلا قدرت میرویم تنها به برانداختن جمهوری اسلامی نمیرسیم به مرگ خودمان هم خطر میکنیم.
د) دفاع از اصلاحطلبی و فرایند گذار دمکراتیک
گذار دمکراتیک در مقام فلسفه ی سیاسی و با توجه به توپولوژی سیاسی در ایران از چند دریافت مهم ریشه میگیرد.
1- جدایی جریانها ی سیاسی اصلاحطلب و برانداز، یک جدایی ساختهگی و تحمیلی است. یعنی این دو جریان روی یک پیوستار و ادامه ی یکدیگر هستند؛ یا میتوانند باشند.
2- آرمانها و آماجها ی اصلاحطلبانه در جایی به گذار از جمهوری اسلامی میرسد. باید توجه کرد که در جمهوری اسلامی (همانند همه ی حکومتها ی تمامتخواه) به جهت توزیع ناپایدار قدرت، نبود فضای خالی از قدرت و ناپایداری در ساختارها ی حقوقی و سیاسی، سیاستورزی در اساس براندازنه است! (و همه ی جریانها ی سیاسی را دربرمیگیرد. در این ساختارها برانداز اعظم همان سلطان و صاحب سلطه است.)
3- گذار دمکراتیک گذاری است که در راهبرها وآماج سیاسی براندازنه است و در ترفندها و کنشها ی سیاسی اصلاحطلبانه. به زبان دیگر در فرآیند گذار ما از جمهوری اسلامی و بنیادها ی بدخیم آن میگذریم، نه از اصلاحطلبی که گذار از هرگونه بدخیمی است.
گذار دمکراتیک چیست؟
اسلامسیاسی (و جمهوری اسلامی) برآمد مواجهه ی ما با مدرنیته است و به توسعهنایافتهگی و بنیادها ی آن میرسد. دخالت دین در سیاست یکی از نشانهها و بنیادها ی توسعهنایافتهگی است! اما هم مدرنیته یک واقعیت سترگ است و هم توسعهنایافتهگی امری عمومی است؛ یعنی هیچکدام محدود به دولت و حکومت نمیشوند؛ و نیز محدود به دخالت دین در سیاست نیستند. در نبود منابع قدرت مدرن (همانند احزاب، رسانهها و نهادها ی مدنی خودبسنده) ادیان، اقوام و نیروها ی خارجی همیشه بازیگران ثابت پهنه ی سیاست خواهند بود. میخواهم بگویم فراتر از مذهب و مذهبیها به توسعهنایافتهگی و مبانی آن باید اندیشید و چارهای اساسی و البته سیاسی برای آنها باید یافت. یعنی شوربختانه در این میدان غیرمذهبیها هم بازیکنان قابلی نیستند. گذار دمکراتیک، گذار از سنت هم هست! اما گذار از سنت و توسعهنایافتهگی کار آسانی نیست (صد البته)! و به همین دلیل است که پرداختن به علایم و علامتدرمانی همیشه بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. وقتی بدنی تب دارد، تجویز تببر اولین و آسانترین کاری است که به ذهن میرسد! رفتار مناسبتر آسیبشناسی تب اسلامگرایی و ریشهها ی آن است. درمان دقیقتر باید به منابع و زمینهها ی بنیادین آنها متمرکز باشد. بدون تجویز و مصرف آنتیبیوتیک فلسفی وقتی عفونت توسعهنایافتهگی وجود دارد، تببر کار چندانی نخواهد کرد. آنتیبیوتیک توسعهنایافتهگی و اسلامسیاسی، سکولاریسم دمکراسی و توسعه است! تا آنهنگام باید به پهنهی سیاست و منابع مدرن قدرت اندیشید.
بگویید نام حزب شما چیست؟ تا بگویم در مدار توسعه، فرایند گذار و پیوستار اصلاحطلبی کجا قرار گرفتهاید؟
گذار دمکراتیک و تکاپوی همپارچهگی
در فرایند گذار از جمهوری اسلامی تکاپوی همپارچه کردن مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی هم اهمیت بسیار دارد و هم بسیار دشوار است. با این همه اگر خیال کار کردن و سیاستورزی در این پهنه را در سر میپزید، باید به چند نکته توجه کنید. همپارچهگی جریانها ی سیاسی امری مکانیکی و ارادهگرایانه نیست؛ یعنی با تحذیر، پرهیز و خط نشان دادن و کشیدن به چنگ نخواهد آمد؛ به داناییها و تواناییها ما بسته و وابسته است. به زبان دیگر همپارچهگی که یکی از نامها ی توسعه است، هودهای است که باید برسد. پیش از رسیدن، هوس چیدن خامی است. تا آن هنگام باید محترمانه گفتوگوها ادامه پیدا کند و تنها هنر ما (اگر نادانیها و ناتوانیها یمان بگذارد) رعایت و رواج آداب گفتوگو است. اگر آسیبی هست، که بسیار هست، برآمد خشم، خشونت و نامدارایی است که انکار گفتوگو (و نام دیگر توسعهنایافتهگی) است و با هر نیتی که آمده باشد در عمل آب به آسیاب استبداد میریزد.
در این موارد مساله تنها مردم نیستند؛ مساله ی بنیادین توسعهنایافتهگی (و رهبران توسعهنایافته هم) است که نمیگذارد فاصله ی سیاستورزی از فلسفه ی سیاسی دیده شود. رهبران سیاسی از همین نادانیها و ناتوانیها بهره میبرند و سیاستورزی خود را که معطوف به کسب قدرت است و باید به دقت و با شدت نقد شود، به جای فلسفه ی سیاسی و کنش رهاییبخش به خورد مردم میدهند. نباید گذاشت رهبران سیاسی امروز پشت فلسفهها ی سیاسی هژمونیک و چیره پنهان شوند، فردا نقد آنها و لخت کردنشان هم آسان نیست و هم بسیار دیر است. (15) کسی که به گذشته چشم دارد، یا در سنت لانه کرده است، (به تعبیری مضحک مدعی است سیاسی یا حزبی نیست)، اسلامستیز است و درکی از فلسفه ی سیاسی اصلاحطلبانه ندارد، دانسته یا نادانسته کارگزار استبدا و فرایند سلطه در آینده است.
همپارچهگی در جهانها ی جدید ادامه ی گفتوگو است و نه پایان آن. اگر دریافت مناسبی از امر سیاسی در میان باشد، آشکار است که سیاست هم در معنا ی سنتی خود (که ادامه ی تنازع قدرت است) و هم در اشکال مدرنتر (که ادامه ی دادوستد است) به گفتوگو و اصلاحطلبی گره خورده است. به زبان دیگر عالیترین و مدنیترین شکل سیاستورزی در جهانها ی پیشامدرن گفتوگو (حتا با شیطان) است که میتواند تنازع را در کمهزینهترین شکل آن پی بگیرد. در جهانها ی جدید البته اهمیت گفتوگو کمتر تردیدآمیز است؛ چه، گفتوگو هسته ی سخت سازش بر سر منافع است. یعنی در پهنه ی فلسفه ی سیاسی و پالتیک هر کجا ایستاده باشیم به گفتوگو و مناسبات آن نیازمندیم. گفتوگو و آداب آن هم راه، هم وسیله و هم هدف هر سیاستورزی بخردانهای و اصلاحطلبانهای است. فرایند دمکراسی در یک جامعه با نهادینیدن گفتوگو و اصلاحات در یک فرهنگ/اجتماع و میان جریانها ی گوناگون کلید میخورد.
تاکید بر اتحاد با سرنامها و خواهشهایی که نیازمند هویتزدایی از اطراف گفتوگو است، هرچند غالبن با نیت خیر شروع میشود، اما در عمل به فاجعه و زخمها و آسیبها ی بیشتر خواهد انجامید. این که بخواهیم دیگران را لخت کنیم تا فرایند گفتوگو و همپارچه شدن پیش برود، یک نادانی مزمن و موزی و خطرناک است. این ترفند بازگشت به سنت و تولید نکبتها ی بسیار آن است. جهانها ی جدید و رهبران مدرن با لخت کردن خود از همه ی تعلقات گروهی، تاریخی، دینی و زبانی مردمان جامعه را همپارچه می کنند. توسعهیافتهگی آموختن همین راهکارها و سازوکارها است. توسعهنایافتهگی و آسیبها ی آن را نمیتوان با ترفند و اعجاز دور زد و از میان برداشت. توسعهنایافتهگی یک آسیب اساسی است؛ باید آن را شناخت؛ نشاخت؛ آسیبشناسی کرد و گام به گام آن را و ترکشها ی آن را محدودتر کرد.
گام نخست در سیاستورزی مدرن و روبهآینده، پرهیز از نادیدهگرفتن اختلافها و شکافها است. ایستادهگی در برابر استبداد امری همهگانی است و هرچه دقیقتر انجام شود، نتایج کمهزینهتر خواهد بود.
جریانها مدرن، خداناباور و سکولار ممکن است اختلافها ی بنیادین بسیاری با بسیاری از اصلاحطلبان شناسنامهدار و مذهبی داشته باشند؛ اما سیاستورزی یک تکنیک و ترفند است که گاهی به آسانی با آرمانها ی ما (فلسفه ی سیاسی) چفت و بست نمیشود. سیاستورزی مدرن آماده بودن برای سازشها ی دردناک اما رهاییبخش و سازنده است. سیاستورزی مدرن یک کنش سیاسی صرف و ساده نیست، کنشی دمکراتیک است. یعنی بیش از برانداختن سلطه ی حاکم سر برساختن دمکراسی و توزیع قدرت دارد. سیاستورزی هنر توزیع منصفانهتر آینده (دستکم روی کاغذ) است.
توزیع منصفانه ی حقوق است که جریانها ی مدرن و جمهوریخواه را امروز در کنار اصلاحطلبان (و نه سلطنتطلبها و مجاهدین) مینشاند و باید بنشاند.(16)
بگذارید پوستکننده بگویم: اگر جریانها ی مدرن و جمهوریخواه قرار شود امروز میان جمهوری اسلامی و بازگشت سلطنت یکی را انتخاب کنند، در باور و داوری من حتمن باید جمهوری اسلامی را انتخاب کرد و نه سلطنت را. اما اگر قرار شود فردا و پس از دمکراسی میان میرحسین موسوی و رضا پهلوی کسی را به عنوان رییسجمهور (شهربان یا شهریار) انتخاب کنیم، بیتردید باید رضا پهلوی را انتخاب کرد.
«دمکراسی یعنی من هم هستم». میخواهم بگویم همه ی دعواها سرانجام به آنجا میرسد که بتوانیم سهم برابر خود را از نان قدرت و آزادی در نظام آینده بخواهیم و حفظ کنیم. این هم حق و هم از حقوق ماست. سیاستورزی در غیبت این دست دقتها و نکتهسنجیها سیاهیورزی و کلاهبرداری است. با بازگشت به گذشته توزیع قدرت ناکام و ناتمام خواهد ماند. با بازگشت سلطنت مدنیت ناتمام تمام نخواهد شد، صورتی دیگر از این آسیب دوباره خواهد آمد.
تکاپوهایی که برونشد از جمهوری وحشت اسلامی را به اتحاد و اتحاد را به داشتن یک رهبر فرهمند فرومیکاهند در بنیادها ی خود به بنیاد ناکارآمدی در جمهوری اسلامی نرسیدهاند و به همین دلیل آنها در اساس به گذار از جمهوری اسلامی تاکید ندارند! آنها در واقع به گذار از جمهوری اسلامی که میشناسیم به جمهوری اسلامی که نمیشناسیم دلبستهاند.(17) برای گذار از این دشواریها و ناهمزبانیها (که گاهی در شکل همزبانی هم بروز میکند و برآمد شکلی از ناهمدلی است) باید به بنیادها برگشت و آنها را نقد کرد و از نامها و بگومگو بر سر آنها گریخت. باید از درک سنتی خود از اتحاد و یکپارچهگی گذشت و به همپارچهگی و مبانی انسجام اجتماعی مدرن روی خوش نشان داد. باید انگارهها ی انسجامآفرین مدرن آفرید و ساخت تا بتوان به کسب و تولید و توزیع قدرت اهتمام نشان داد و همت کرد. باید از رهبری کاریزماتیک، فرهمند و سنتی دلبرید و به رهبری سیستماتیک و نهادمند و مدرن تن داد. باید به جا ی تکاپوی رهبرسازی و آلترناتیوسازی، قانون و انگاره ی آلترناتیو و دیگری پیش گذاشت.(18) باید به جا ی زدن اصلاحطلبان و اصلاحطلبی با آنها برای کارآمدتر شدن این فرایندها و رهبری آنها رقابت کرد.
قدرت در جهانها ی جدید سرمایهگذاری جمعی برای تولید و توزیع قدرت است. در این جهانها است که سازوکارها ی دمکراتیک به جا ی تنازع مینشیند تا رقابت برای رسیدن به قدرت برای تولید و توزیع آن دو را پایدار و بیمه کند. گذار از جمهوری اسلامی باید گذار باشد و نه فرار! گذار از جمهوری اسلامی باید گذاری دمکراتیک و به دمکراسی باشد. دمکراسی هم راه و هم هدف، دمکراسی هم راهبرد و هم تاکتیک است تا ما “ما” شویم.
گذار دمکراتیک و الویتها ی آن
از اولویتها گذار دمکراتیک از جمهوری اسلامی، آسیبشناسی چرخه ی “تسلیم و خشم” در ایران است. این چرخه اشاره به تاریخ ناپیوسته ی ایرانی است که همانند حلقههایی در خود تکرار میشود. هر حلقه با تسلیم در برابر سلطهای چیره و انتظار لطف از هژمونی حاکم آغاز، با انباشت ستم ادامه و سرانجام با شورش، خشونت، انقلاب و سرنگونی آن پایان میگیرد. این چرخه ی ناکارآمدی توضیح و سرنام دیگری است بر آنچه در مطالعات تاریخ ایران، “بیتاریخی” یا نبود حافظه ی تاریخی در میان ایرانیان” هم نامیده شده است. ابن خلدون این دور و تکرار را عمومیتر و برآمد عصبیت قومی میدانست و آن را در برابر مدنیت میگذاشت. اما عصبیت قومی و ضرورتها ی زیستی که به چرخه ی تسلیم و خشم میرسد تنها یک طرف این پدیدار است؛ و اگر از ریشهها ی عمیقتر آن و اطراف دیگر(یعنی هستیشناسی، انسانشناسی و شناختشناسی اسطورهای که در جایی به برهان لطف میرسد و دادخواهی را به جا ی آزادیخواهی مینشاند) غفلت کنیم، آسیبشناسی ما ناتمام خواهد ماند و شکست و گسست این چرخه ناممکن. (19)
حتا اگر ما در آینده “حکومت جمهوری دمکراتیک” داشته باشیم، نباید خیالمان راحت باشد که استبداد باز نخواهد گشت! استبداد در ایران هسته ی سخت سنت و مدنیت ناتمام ما است و به آسانی بازتولید میشود. با آسیبشناسی عمیق و دقیق سنت ایرانی است که میتوان به همه ی شکافها و رخنههایی که از راه آنها سنت شبانرمهگی به آینده میآید، توجه داشت و از طریق اصلاحطلبی کارآمد، افقگشایی مناسب و قانونگذاری موثر (و حتا انتخاب شکل مناسب جمهوری) بازگشت آن هیولا و دوالپا را دشوارتر کرد.
بیرون آمدن از سنت و برچیدن همه ی نامها، واژهها، سنتها و ساختارهایی که میتواند به شکلی به بازتولید سنت برسد از مهمترین الویتها ی این دوره است. شوربختانه اما بیرون آمدن از سنت کار آسانی نیست و از عهده ی همه ی ملتها و فرهنگها نمیآید.
پازل ایران امروز، راهحلها ی امروزی میطلبد. گذار دمکراتیک، گذار از نظام شهربندی است که البته کاری آسان نخواهد بود. گذار دمکراتیک بازیگران سترگ و بازیها ی بزرگ میطلبد. گذار دمکراتیک در گرو سازشها ی موثر و گاهی دردناک مانده است؛ سازشهایی که بتواند مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی را از اصلاحطلبان میانهرو تا براندازان تندرو را کنار هم بیاورد. شاید سازشهایی از این دست هستند که میتوانند طبقه ی متوسط را که سالهاست از علی خامنهای و جمهوری اسلامی گذشته است، به زدن آخرین میخ بر تابوت این کابوس۵۰ ساله راضی کند. گذار دمکراتیک گذار از آسیب بدخیم “خودملتبینی” است. (که بسیاری از ما گرفتار آن هستیم.) اگر بر آن هستیم که کابوس حکومت شخصی فردا دوباره تکرار نشود، امروز باید از توهم خودملتبینی بگذریم. و کلاهمان را برای “دیگری” برداریم. پذیرش “دیگری” است که ما را به سازش و اصلاحات امیدوار و متعهد میکند.
گذار از اصلاحطلبی و خطرات آن
گذار از اصلاحطلبی در چشماندازی که به آسیبشناسی انحطاط، توسعهنایافتهگی و جمهوریاسلامی مسلح است، بهطور کلی نادرست است، اما برای جریانها ی مدرن، مدنی و جمهوریخواه بهطور ویژه یک گاف تاریخی ذلتبار هم خواهد بود. چه، گذار از اصلاحطلبی برای جمهوریخواهان تنها خطا در فهم آرمانها ی اصلاحطلبانه یا جمهوریخواهانه نیست؛ یک خطا ی آشکار سیاسی هم هست که جمهوریخواهان را در پایان کار به اسب تروای جریانها ی راست، بنیادگرا و رادیکال فرومیکاهد. در غیبت فرایند اصلاحطلبی من هیچ آیندهای برای جریان جمهوریخواهی نمیبینم! جمهوریخواهی ادامه ی منطقی و توسعهیافتهتر فرایند اصلاحطلبی در ایران است.
برای روشن شدن این ادعا بگذارد به نمونهها و مواردی اشارهای کوتاه داشته باشم.
یکم. طبقه ی اجتماعی هوادار اصلاحطلبان (با همه ی دلخوریها و نقدها به اصلاحطلبان) از اصلاحطلبی عبور نکرده است و به آسانی نمیگذرد. اصلاحطلبی تنها یک تاکتیک سیاسی نیست، نوعی زیستمان سیاسی و فرهنگی هم هست. آرمانها و آماجها ی سیاسی چیزهایی نیستند که با تغییر یک نام تغییر کنند. جریان سیاسی مدرن و مدنی ناگزیر اصلاحطلب هستند. آنها باید جا ی خود را در پیوستار اصلاحطلبی پیدا کند و در تکاپو ی چیره کردن گفتمانها ی تاکتیکی خود در آن بخش باشند. دست بالا جریانها مدرن و مدنی باید در تکاپوی آن باشند که جریان اصلاحطلبی را به فلسفه ی سیاسی خود نزدیکتر کنند. جریانها و فلسفهها ی سیاسی یک روزه و یک شبه به وجود نیامدهاند که به آسانی از میان برخیزند.(20)
دوم. همچنان که در پهنه ی جامعه، مشکلات سیاسی راهحلها ی سیاسی میطلبند، و نمیتوانند منتظر تغییرات عمیق و زمانبر فرهنگی و مذهبی بمانند، در میان جریانها ی اجتماعی و سیاسی هم دشواریها درونگروهی راهحلها ی سیاسی و کوتاه مدت میخواهند. تغییر شعارها، رهبریها و تاکتیکها برای پیشبرد برنامهها ی سیاسی در درون احزاب و گروهها و جریانها هم بهداشتیتر و هم به کنش سیاسی کارآمد نزدیکتر است. باید به داینامیسم و دایلما ی موجود میان راهحلها ی اساسی زمانبر و پاسخها ی پراگماتیستی و فوری توجه کرد؛ و از انشعاب پرهیخت. در داوری من اصلاحطلبان و جمهوریخواهان دو جریان نیستند، دو انشعاب از یک جریان اند.
فشرده کنم، گذار از اصلاحطلبی در چهارچوب فلسفه ی سیاسی مورد پسند جمهوریخواهان در اساس قابل دفاع نیست؛ و حتا در چهارچوب یک گفتوگو ی سیاستورزانه هم چنین گذاری نادرست است. گذار از اصلاحطلبی برای جریانها ی مدرن و پیشرو، این جریانها وگروهها را به اسب تروا ی جریانها ی سیاسی رادیکال همانند مجاهدین خلق و سلطنتطلبها فروخواهد کاست. (21) روشنفکر اگر روشنفکر باشد نباید مقهور هژمونی تودهها شود. نه آن زمان که مردمان ایران به طور چیره هوادار خمینی و ولیفقیه بودند و جوانان با شور و هیجان در پی او میدویدند و جان میدادند، نه امروز! باید مخالف هر “دیگری بزرگ” و قیمومیت و صغارت قدیم و جدیدی بود. نامها چندان اهمیت ندارند، اگر بارها و شانهها عوض شود. روشنفکر مقهور ابهت تودهها و نامها نمیشود. نامهها و آدرسی که روی آنها نوشته شده است، اهمیت دارد. هم در برابر جمهوری وحشت اسلامی باید ایستاد و هم در برابر توهمی که مردمان ایران را از زور ناامیدی به سمت رومانیستم، نوستالژی، خشم و تسلیمی تازه و امید بستن به یک دیکتاتور تازهنفس هل میدهد. تسلیم موج ناامیدی و یاس نباید شد. گل یاس آزادی در مزبله ی ناامیدی و یاس نمیروید.
زندهباد اصلاحات
هرچند هر روز دفاع از اصلاحطلبی دشوارتر از دیروز میشود، اما این دلیل نمیشود که با هر دلهبادی پرچم اصلاحطلبی را زمین بگذاریم و آخر صف براندازان بایستیم! یکی از باسمهایترین و در همان حال بیمعناترین نقدها به اصلاحطلبی که ورد کلام هر کوچک و بزرگی در میان لشگر براندازان شده است آن است که اصلاحات در جمهوری اسلامی ممکن نیست! میگویند: «اگر اصلاحات امکان پذیر بود، باید سال به سال رژیم رو به بهبودی حرکت میکرد نه اینکه هر سال بدتر از پارسال باشد، اصلاحات بهقول حجاریان مرد.»
این ادعا همانند آن است که اصلاحطلبان بگویند براندازی اگر ممکن بود، حتمن جمهوری اسلامی تا کنون برانداخته شده بود! یا سلطنت اگر معجزهای داشت سلطان آن چندبار از کشور نمیگریخت و از دل آن جمهوری اسلامی بیرون نمیآمد. هم اصلاح و هم براندازی تا زمانی که رخ نداده است، ناشدنی مینماید؛ اما هم اصلاحات و هم براندازی وقتی همه ی لوازم و شرایط آن فراهم شود، رخ خواهد داد. موضوع مهم آن است که زور ما چهقدر است؟ و متناسب با این زور چه میتوانیم و چه میخواهیم بکنیم؟ قدرت، قدرت است و از هیچ کسی دستور نمیگیرد. قدرت همیشه تصمیم نهایی را میگیرد. آن که قدرت دارد، اگر اراده به اصلاح داشته باشد، حتمن میتواند فرایند اصلاحات را پیش ببرد؛ و اگر اراده به برانداختن داشته باشد، جمهوری اسلامی را برخواهد انداخت و منتظر اشاره و خواست ما نخواهد ماند.
بیرون از عالم خیال و رها از جهان سورآل (فرافربودی) بگومگوها بر سر اصلاحات و براندازی تا حد بسیاری انحرافی و برآمد نادانی به امر سیاست و هسته ی سخت آن یعنی قدرت است. اصلاحات یا براندازی تا حد بسیاری برآیند توازن قوا و محاسبات صاحبان قدرت است. در شرایط موجود این علی خامنهای (و جریانها ی محافظهکار) است که میتواند میان اصلاحات و براندازی یکی را انتخاب کند، اما زمانی که توازن قوا تغییر کند، دیگر اراده و خواست علی خامنهای هم هیچ محلی از اعراب نخواهد داشت. تا آن زمان سیاستورزی واقعگرایانه (فربودانه) در گرو محاسبه سود و زیان مردمان ایران از یکطرف و زور بازو ی آنها از طرف دیگر است. در شرایط موجود مهم نیست ما چه میخواهیم، مهم آن است که چهکار از دستمان میآید. شوربختانه حجاریان درست گفته است: «اصلاحات مرده است، زندهباد اصلاحات.»
اصلاحطلبان جدید
در فرایند اصلاحطلبی جریانی در حال بالا آمدن است که هنوز نام مشخصی نیافته است؛ این در سویه داخلی، خود را تحولطلب، یا اصلاحطلب ساختاری میخواند و در سویه ی خارجی برانداز خشونتپرهیز، برانداز دمکراسیخواه یا رفرمیست. این جریانها در عمل تاکتیکها ی اصلاحطلبانه را میپسندد، هرچند در راهبردها برانداز است؛ اما با انقلاب و همدستی با دشمنان ایران و رقبای منطقهای ایران همراه نیست؛ از خواست و ایستادهگی شجاعانه ی جنبشها ی مختلف پشتیبانی میکند، اما با شورشها ی خیابانی و حرکات بیسر خرسند نمیشود؛ این جریانها آشکارا و شفاف به ایستادهگی در برابر استبداد حاکم و شخص علی خامنهای چشم دارند؛ این جریان رنگارنگ هر نامیکه داشته باشد در جایی به دمکراسی و حقوق بشر و سکولاریته پیوند میخورد و این مناسبات را هم راه و هم هدف خود میداند. این جریان هرچند به ظاهر و در عمل به اصلاحطلبان همانند است، و به سیاستورزی رفورمیستی برای گذار از جمهوری اسلامی وفادار، اما آماج گذار از جمهوری وحشت اسلامی را میپزد و سربرانداختن ستم حاکم و استبداد را دارد. (به بدنه ی اصلاحطلبی در ایران و طبقه ی متوسط و خواستها ی آنان نگاه کنید تا دستتان بیاید ایران به کدام سمت میرود.)
به داوری من جنبش سبز تاکنون مدرنترین نمونه ی چنین دریافتی از اصلاحطلبی در پهنه ی سیاسی ایران بوده است و به همین دلیل رهبران آن هنوز در حال پرداخت صورتحساب آن هستند. اصلاحطلبان باید همانند جنبش سبز صندوقهای رای و خیابانها را در امتداد هم قرار دهند، و از آمدن مردم به خیابانها و آوردن مردم به خیابانها بیمناک نباشند. اصلاحطلبی پس از جنبش سبز ترسخورده و اخته شده است! اصلاحطلبی با پاپسکشیدن از خیابانها، دیگر نه زوری و نه حتا حرفی دارد که هسته ی سخت قدرت را در جمهوری اسلامی نگران کند. از این دسته از اصلاحطلبان ترسو و رهبراناش باید پرسید: شما که نمیتوانید به برداشتن گامهای کوچکی همانند آزاد کردن خیابانها بیاندشید، چهگونه میتوانید گامهای بزرگتری همانند آزاد کردن صندوقهای رای را بردارید؟ شما که در آزاد کردن رهبران جنبش سبز و اصلاح زندانها ی کوچک درماندهاید، چهگونه میخواهید به آزادی زندان بزرگ ایران بیاندیشید؟
اصلاحطلبان ترسو همکاران خاموش جریان برانداز هستند؛ محافظهکاران و نظامیان حاکم، اصلاحطلبهای ترسو و براندازن جنگطلب و ماجراجو را باید در امتداد هم دید. برای هیچکدام دمکراسی و حقوق بشر اهمیت ندارد. اصلاحطلبی در غیبت شجاعت مدنی شکل دیگری از براندازی است.
اختلاف ها میان هواداران اصلاحات ساختاری یا گذار از جمهوری اسلامی را خیلی نباید جدی گرفت و نمیتواند مهم باشد. چه، گذار از جمهوری اسلامی حالا دریافت و نکتهای نیست که روی کاغذ و در ذهن، دشواه ی گنگی باشد. هر کس در پهنه ی سیاست سری در میانسرها داشته باشد، درکی از آن هم دارد. و حتا میتوان ادعا کرد همه کموبیش از جمهوری اسلامی گذشتهاند! مردم به طور چیره سالها است که از جمهوری اسلامی عبور کردهاند. زنان و جوانان و حتا کودکان در جمهوری اسلامی انکار جمهوری اسلامیاند.
اصلن خود خامنهای و محافظهکاران هم از جمهوری اسلامی گذشتهاند. و چنین گذاری است که به گذار از جمهوری اسلامی هم معنا و هم جان میدهد. چه، جمهوری اسلامی با همه ی بلاهتی که داشت در جان خود راههایی هم برای اعمال سلیقه ی مردم داشت؛ و باز گذاشته بود. یعنی شکاف مردم (که صاحب حاکمیت هستند) و حاکمان (که دستگاه حکومت را اشغال کردهاند) در آغاز چندان گشاد نبود، که برای سنتیها و محافظهکاران چندان نگرانکننده باشد.) حالا اما خامنهای همه ی آن راهها را شناخته و بسته است. (که در باور خود جمهوری اسلامی را حفظ کنند!) اهمیت ندارد آماج آنان چه بوده است، گذار از جمهوری اسلامی حتا به قصد حفظ جمهوری اسلامی گذار از جمهوری اسلامی است. و چنینگذاری در فرایند رهبر شدن علی خامنهای یک اتفاق ساده نبود، همه ی اتفاق بود. یعنی همه چیز به توازن قوا وابسته است؛ و هر تغییری ممکن است. (خامنهای همانند همه ی دیکتاتورها به قول محمد مختاری گرفتار نشانهگان کریون در داستان آنتیگونه است؛ او نادانی است که برای نجات یک دستمال خود قیصریه ی جمهوری اسلامی ایران را به آتش کشیده است؛ وقتی “حفظ نظام” به نابودی نظام میرسد، یعنی نادانی اعظم نظامیان حاکم را رهبری میکند.)
مساله واقعی چهگونهگی گذار و سازوکارها و نیروها ی گذار هستند که رویا ی گذار را به واقعیت اصلاحات و فربود (واقعیت) قدر مقدور پایین میآورد. این که اصلاحطلبان تا کنون منادی مناسب و نیروها ی کارآمدی نبودهاند، دشواری پایه نیست. دشواره ی پایه ی امروز انتخاب اصلاحات و برساختن اصلاحطلبانی است که معطوف به خیابان باشند و به گذار از جمهوری اسلامی هم چشمدوخته باشند. (اصلاحات ساختاری در غیبت خیابان در جایی به رویا ی جمهوری اسلامی خوب میرسد و نوعی براندازی در تعلیق است.)
گذار از اصلاحطلبی یا گذار از گذار دمکراتیک
گذار از اصلاحطلبی تنها خطرناک نیست؛ نادرست هم هست. زیرا
یکم. فرایند اصلاحطلبی دستکم چهار ضلع دارد؛ اصلاحطلبان، آماجها و آرمانها ی اصلاحطلبانه، تاکتیکها و ترفندها ی اصلاحطلبانه، و طبقه ی اجتماعی هوادار اصلاحات. ناکامی اصلاحطلبان در گستردهترین معنا ناکامی ترفندها ی اصلاحطلبانه و برخی از اصلاحطلبان است؛ در نتیجه هنوز هم آرمانها و هم طبقه ی اجتماعی حامل این فرایند در کار است و نمیتوان از آن گذشت. گذار از اصلاحطلبی تن دادن به فلسفه ی نابهکار انتظار و واگذاری طبقه ی متوسط به امان خدا و تن دادن به خلا قدرت است.
دوم. تا زمانی که جریان جایگزینی برای پیشبرد خواستها ی طبقه ی متوسط پیدا نشده است، باید از اصلاحطلبها پشتیبانی انتقادی داشت.
سوم. باید از تکاپوی مسلمانان نواندیش برای هموار کردن عبور مسلمانان از سنت به جهانها ی مدرن پشتیبانی کرد. مسلمانان نواندیش هستند که میتوانند در این فرآیند گذار، گذار دمکراتیک از جمهوری اسلامی را هم ممکن کنند. دشمنی بنیادگرایان سیاسی و مذهبی با این جریانها ی نواندیش و مدرن ریشهها و روانشناسی مشترکی دارد. گذار از جمهوری اسلامی در غیبت از گذار از اسلام سیاسی، یا ممکن نخواهد بود (که بنیادگرایان مذهبی به آن امید بسته اند) یا باززایی شکلی دیگری از سلطه (که سلطنتطلبها به آن امید دارند) و جمهوری اسلامی خواهد بود (مجاهدین خلق به آن میاندیشند).
چهارم. باید از ایستادن در کنار جریانها ی سیاسی رادیکال و بنیادگرا و واپسگرا پرهیخت. بازگشت به گذشته حتا اگر به گذار از جمهوری اسلامی بینجامد، بهداشتی و پذیرفتنی نیست. هرچند کارنامه ی جمهوری اسلامی در همانندی با پادشاهان پهلوی به مراتب تباهتر و سیاهتر است، اما هیچ تظمینی در کار نیست که سلطنتطلبها ی آینده از جمهوری اسلامی امروز خطرناکتر نباشند؛ بازگشت به گذشته تنها یک رویا است و همانند همه ی تکاپوها ی رومانتیک خطرناک و خونریز خواهد بود. هیچ عقل سلیمی به جابهجایی یک حکومت نامشروع و از نفسافتاده با یک دیکتاتوری تازهنفس فرمان نمیدهد. با همه ی پلشتی و نکبتی که در جمهوری اسلامی جاری است و در قانون اساسی آن دیده میشود، ادعا و شعار اصلاحناپذیری نظام بیمعنا و خطرناک است.
بیمعناست زیرا اصلاحپذیری و اصلاحناپذیری یک نظام تنها به نظام و ساختار آن بستهگی ندارد، به داناییها و تواناییها ی ما هم مربوط است. و خطرناک است زیرا کنش سیاسی را به فرهنگ انتظار و سیاهی انبوه آن پیوند میدهد و در خلا قدرت، جا را برای توخالیترین جریانها ی سیاسی خالی میکند. برای درک توخالی و خطرناک بودن این ادعا لحظهای به شعار موازی دیگری که اصلاحات اسلامی و مذهبی را ناممکن میداند، بیاندیشید، و از ترس به خود بلرزید! چه، اگر این ادعاها درست باشد، گذار از انحطاط، توسعهنابافتهگی و استبداد در اجتماعات اسلامی تعلیق به محال میشود. زیرا همه ی رویاها ی ما برای یک جامعه ی انسانیتر و توسعهیافته به گذار هممیهنان مسلمان ما از اسلام (ونه اسلام سیاسی) میرسد و از پای در خواهد آمد.
آسیبشناسی شکست باید دقیق و عمیق باشد و همه ی سنگها را برگرداند.
گذار دمکراتیک باید به گذار از انحطاط و توسعهنایافتهگی در ایران هم چشم داشته باشد. درست است که برای دشواریها ی سیاسی باید راهحلها ی سیاسی جست؛ و نمیتوان و نباید منتظر تغییرات بنیادین در بنیادها ی فرهنگی و اجتماعی و حتا سیاسی ماند، اما گذار در غیبت دریافت عمیق این آسیبها و آسیبشناسیها تنها تکرار تاریخ است و نه گذار.(23)
در سال 1391 در سرنام “هیچستان گرایی در پهنه ی سیاست” آوردهام: در آسیب شناسی گسست از جمهوری اسلامی پنج لغزش گاه عمده دیده می شود؛ کمین گاههایی که چنانچه توجه کافی به آنها نشود هزینهها ی سنگین دمکراسیخواهی در ایران بیبازگشت خواهد ماند. کمینگاههایی که بیش و پیش از هر جایی در انگارهها ی انسحامآفرین ناتمام لانه کرده اند. انگارههایی که جایی برای “دیگری” نمیگشایند و به هیچستان میرسند.
الف) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد “تلاش برای برانداختن دینها (اسلامهراسی)”
ب) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد “تلاش برای پیوند اخلاق و سیاست”
ج) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد “تلاش برای پیوند معنویت و سیاست”
د) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد “تلاش برای پیوند علم و سیاست”
ه) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد “تلاش برای پیوند قومیت یا ملیت با سیاست”
میتوان گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد تلاش برای کشاندن دشمنان یا رقیبان منطقهای و جهانی ایران را هم به این مجموعه افزود.
گسست از جمهوری اسلامی در گسست از اصلاحات است که ممکن است در این کمینگاهها در تله بیفتد و از پا درآید. در همه ی این گسستها، حفظ نظام” به عنوان اصلی ترین راهبردِ یک نظام مدرن، به جای آن که پویایی، پایایی و پایداری خود را از همکاری، همراهی و توازن بردارها ی قدرت در درون اجتماع بجوید، تلاش میشود با اهرامهایی بیرون از پهنه ی سیاست گرهگشایی شود؛ داخل کردن چنین پارامترهایی به پهنه ی سیاست (همانند وارد کردن نیروها ی خارجی به تنازعها ی ملی)، هر چند بتواند در کوتاهمدت و در توازن قوا تغییراتی (به ظاهر دلخواه) به باربیاورد، اما همچنین نوعی ناپایداری و شکنندهگی را به سیستم تحمیل میکند، که با رویا ی گذار دمکراتیک هماهنگ نیست.(24)
بگویید در ایران فردا “دیگری” کجا ایستاده است و از چه حقوقی برخوردار است؟ تا بگویم ایران فردا چه نسبتی با جمهوری اسلامی خواهد داشت.
بگویید سیاست را به چه پیوند می زنید؟ تا بگویم چه میوه ای را از آن خواهید چید و “غیرخودی” ها فردا چه کسانی خواهند بود.
بگویید چه چیزی مهمتر از “حفظ نظام” است؟ تا بگویم، دیگری چگونه و کجا قربانی می شود.
بگویید در ایران امروز کجا ایستاده اید؟ تا بگوییم ایران فردا چهگونه خواهد بود.
“گفت و گو با دیگری” و رسمیت بخشیدن به حضورش، گرانیگاه “حفظ نظام” در جهانها ی جدید است؛ جهانی که هرچه باشد هیچستان نیست و لبریز از “دیگری” و صدا ی خوش اوست.
مساله، بی اهمیت تلقی کردن این عناوین نیست؛ مساله، انکار امکان گفت و گو بر سر این مفاهیم و موضوعات هم نیست؛ چه هر گفت و گویی به خودی خود بی پایان است؛ و اگر گفت و گو در زمانه ی ما اهمیت دارد و مدار هر داوری قرار دارد، از آن روست که گفت و گو، در اساس، باز و بی پایان تلقی میشود. حقانیت هر گفتوگویی در حد باز بودن و بی پایان بودن آن خلاصه می شود. حقانیت هر گفتوگویی در حضور دیگری نهفته است؛ مساله حتا انکار منادیان این پاداندیشه ها نیست؛ مساله ضرورت رسیدن به نوعی خودآگاهی است که به ما امکان میدهد روستاها یمان را با خود به شهر نکشیم. در غیبت دیگری ارادهای به صلح و سازش نمیماند. در غیبت دیگری امکان آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز از جامعه دریغ میشود و در نتیجه امکانی برای انتقال از فرهنگ و اجتماع به جامعه نخواهد بود. در غیبت دیگری، گسست از جمهوری اسلامی ناممکن خواهد بود. در غیبت دیگری شهر بیمعناست. هم گذار از اصلاحات، گذار از دیگری است و هم و اگر اصلاحات به گذار از جمهوری اسلامی نرسد.
در سال 1393 و در سرنام درکی ناتمام از “انحطاط” و دشمنی با “اصلاحات” نوشتهام که به قول متفکر اسپانیایی “خوزه ارتگای گازت” در کتاب “فلسفه چیست؟” درمورد ایران هم می توان ادعا کرد: اگر ایرانیها جهان جدید را درنیافتند و در تجدد به جایی نرسیدند از آن روست که خودبنیادی غربی را که جان مدرنیته (و زادگاه انسان مدرن و انسانشناسی جدید) است، درنیافتهاند. به باور من ارتگا درست گفته است: «راهی برای مقابله با خودبنیادی سوبژکتویته (و مدرنیته) نیست؛ چاره آن است که صبر کنیم و بگذاریم تا بگذرد.» نفی اصلاحطلبی حتا در ساختار بیمار و شلخته ی جمهوری اسلامی، در جان خود از درکی ناتمام از انحطاط در تاریخ ایران رنج میبرد.(22) و به مدنیت ناتمام میرسد. ایستادگی در برابر اصلاحات در جایی به ایستادهگی در برابر توسعه و مدرنیته میرسد.
پانویسها
1- این “فرصت” اشاره به برنامهای است که به لطف گردانندهگان اطاق «در راه بنیادی برای جمهوری و دمکراسی» در کلاب هاس، به تاریخ دوشنبه 7 شهریورماه برگزار شده است. برنامهای که سرنام آن «فراز و فرود اصلاحطلبی! تداوم، بنبست یا ادامه!» بود؛ و بهزاد کریمی و من در آن سخنرانی داشتیم.
2- در جلسه ی کلابهاس که در دفاع از اصلاحطلبی سخن میگفتم، دوست نازنینام احمد پورمندی از من پرسید در جریان اصلاحات در کجا ایستادهاید؟ به او گفتم من کموبیش همانجایی ایستادهام که در حوالی دوم خرداد و جنبش سبز ایستاده بودم! حدفاصل انقلاب و آزادی؛ جایی میان اصلاحطلبان داخل و جمهورخواهان بیرون. با این تفاوت که وقتی در داخل بودم به دوستان اصلاحطلبام میگفتم وقت تنگ است؛ میخواستم کف خواستها ی خود را بالا بیاورند (و پرنسیب داشته باشند و با تنگتر شدن صافی شورای نگهبان خود را لاغرتر نکنند)؛ یعنی کمی هم قد بکشند، در برابر علی خامنهای خود را دستکم نگیرند و به جمهوریخواهی خطر کنند. اما حالا از دوستان جمهوریخواه خود میخواهم متواضعتر باشند؛ به زمین سخت سیاست در ایران اندیشه کنند، فراموش نکنند در ایران هنوز علی خامنهای زندانبان اعظم است، به قدرمقدور چشم داشته باشند و برای همراهی و همدلی با اصلاحطلبان کف خواستها ی خود را پایین بیاورند؛ و صبور باشند. من در سال ۱۳۶۶ بدون بهرهگرفتن از هیچ سهمیهای در دانشگاه علوم پرشکی اراک پذیرفته شدهام. در طول تحصیل از شاگردان ممتاز دانشکده ی پزشکی بودم. با این همه به جهت مخالفت با ولایت فقیه و ایستادهگی در برابر انجمن اسلامی دانشگاه که بعدها غالب اعضا ی آن اصلاحطلب شدند، تا مرز اخراج از دانشگاه رفتم.
در دوم خرداد ۱۳۷۶ در هشتچین که شهر کوچکی در کنار خلخال است داوطلبانه برای انتخاب محمد خاتمی سخنرانی و فعالیت کردهام. در اولین دوره ی انتخابات شورای اسلامی شهر قم در حالی که پزشک بودم و در مطب شخصی خودم کار میکردم از طرف حزب کارگزاران سازندهگی شهر قم کاندید و در انتخابات شرکت کردم. با آن که در انتخابات آن دوره حزب کارگزاران و لیست آنها در قم پیروز نشد، با این همه به عنوان چهرهای سیاسی در قم شناخته و در کنار دوستان دیگر به تاسیس یک حزب سراسری در ایران اقدام کردیم.
به عنوان نماینده ی حزب وفاق ایران در بسیاری از جلسات اصلاحطلبان قم حضور و مشارکت داشتهام. هم در حزب و هم در شورا ی هماهنگی اصلاحطلبان رویکرد من به اصلاحطلبان به طور چیره همدلانه اما انتقادی بود. از همان زمان در روزنامهها و هفتهنامهها و پستر در تارنماها ی گوناگون داخلی و خارجی نوشتهام. هم در حزب مشارکت قم و هم تهران سخنرانی کردهام.
دفاع از حقوق بشر، دمکراسی و حقوق زنان و آزادی جنسی و سکسی که در آن روزها به ویژه در شهر قم چندان ساده نبود، تاروپود ثابت نوشتهها و از افتخارات من است. در قم و در دفاع از حقوق اقلیتها ی قومی، دینی و جنسی نوشتهام. در قم نه امروز ۲۰ سال پیش در نفی قصاص، حجاب اجباری و امکان عبور از آن در فقه اسلامی نوشتهام و نظریهپردازی کردهام و…
به شهادت آن نوشتهها من اصلاحطلبی بودم که از معدل اصلاحطلبان بسیار پیشروتر و حتا رادیکالتر بودم. و از آنجا که هیچگاه حزبالهی نبودهام؛ و بعد از دانشگاه دیگر حتا مذهبی هم نمانده و آشکارا منتقد مذهب و حکومت مذهبی بودهام، چندان عجیب نیست که امکان چندانی برای بالا رفتن از پلههایی ترقی در جمهوری اسلامی (که شوربختانه در همه جا و همیشه به خودیها و نخودیها محدود بود) و حتا در میان اصلاحطلبان بهره نبردهام.
آنچه آوردهام خودستایی نیست، و به حساب آن نگذارد؛ آنچه آوردهام تکاپویی است تا اصلاحطلبی خودام را از تیرها ی تهمت، نفرین و ابهام بیرون بگذارم. و به دوستان جمهوریخواه امروزام ابراز دوستی و برادری. مخاطبان من میتوانند اصلاحطلبی مرا نادرست و از سرنادانی یا کمدانی ارزیابی کنند، اما به شهادت راهی که رفتهام و ردی که در نوشتهها یام از خود گذاشتهام، سرسپردهگی و ابنالوقتی و جمهوریناخواهی به من نمیچسبد.
نشان به آن نشان که وقتی فرصت یافتم با حسینعلی منتظری گفتوگو کنم از او خواستم حقوق بشر را بالاتر از فقه بگذارد؛ و وقتی پس از زندان به دیدار حسن صانعی رفتم با او استدلال کردم که از وجوب قصاص در اسلام درگذرد. نشان به آن نشان که پس از فرار از زندان جمهوری اسلامی و آمدن به آمریکا هنوز هم به آرمانها ی اصلاحطلبانه وفادار ام و این راه را هنوز تمامشده نمیدانم.
در آمریکا با دوستانام در واشنگتن دیسی به تاسیس نهاد «انجمن دمکراسی و مدرنیته» دست زدیم و در تکاپوی آن بودیم که فرآیند انحطاط را در ایران آسیبشناسی و اصلاح کنیم. و راهی به مدرنیته و دمکراسی بگشاییم! از دل همان نهاد و از میان همان جوانها ی و همان انجمن بود که بعدها کسانی به ترامپ نامه نوشتند و سرانجام به نهاد دستراستی فرشگرد رسیدن. میخواهمبگویم در خارج از ایران هم من خودبسندهگی و وفاداری خود به آرمانها ی مدرن و مدنی و اصلاحطلبانه را از دست ندادهام.
من فردی خداناباور و جبرگرا هستم. در پهنه ی سیاسی و در استانداردها ی ایران اصلاحطلب و در استانداردها ی آمریکا دمکرات، پروگرسیو و لیبرال چپ هستم. دفاع از اصلاحطلبی از این چشمانداز و در این آستانه انجام میشود. در میانهای ایستادهام که اصلاحطبان داخلی و ترسخورده را به تلاش و شفافیت بیشتر و براندازان خشونتپرهیز خارج را به همراهی بیشتر با بدنه ی داخلی اصلاحطلبی و خواستها ی طبقه ی متوسط در ایران تشویق و ترغیب میکنم.
3- الف) در بسیاری از دمکراسیها مردم ممکن است به دلایل گوناگون رای به جریانها و احزابی بدهند که مخالف منافع آن هستند. دینامیسم درک منافع خود که برای همهگان بسیار مهم است و ارتباط آن با جریانها ی سیاسی و اقدامات و سیاستگذاریها ی آنان چندان ساده نیست. ب) در جریان گفتوگوهایی که در کلابهاس درگرفت، با آنکه مقاومتها ی بسیاری در برابر این نوشتار و آماج آن وجود داشت، اما کسانی که مقاومت میکردند نه فلسفه ی سیاسی دیگری داشتند و نه شجاعت آنکه آشکار بگویند از فلسفه ی اصلاحطلبی گذشتهاند. مقاومتها انگارچیزی بیش از تکاپوی تجزیهطلبی در یک سرزمین یا انشعاب در یک گروه سیاسی نبودند! در غیبت دریافتی مناسب از جاشناسی سیاسی در ایران، دعواها ی سیاسی هم همانند دعواها ی کشاورزان بر سر زمین و آب همیشهگی خواهد ماند.
4- مهندس مهدی بازرگان در جریان اصلاحطلبی دینی ایران در آخرین مقاله ی خود با سرنام «آخرت و خدا (تنها) هدف بعثت انبیا» که به نوعی وصیتنامه ی یک دینشناس اصلاحطلب و مسلمان نواندیش است از دین به مثابه امری سکولار یاد میکند. چنین دریافتی حتا در کام نزدیکان او هم نمینشیند و هنوز ننشسته است.
5- حسینعلی منتظری که از بانیان گفتمان ولایت فقیه و سربرآوردن آن در قانون اساسی جمهوری اسلامی است، با آن هم با ولی فقیه نخستین و هم با ولی فقیه دومین در جمهوری اسلامی در افتاده است، و از ولایت مطلقه ی فقیه و مناسبات آن در جمهوری اسلامی بسیار تبری جسته است، اما در نهایت به نظارت فقیه پس نشسته است. یعنی او هنوز از اسلام سیاسی خوب عبور نکرده است.
6- محمد خاتمی که از رهبران برجسته ی اصلاحطلبی سیاسی در ایران است در گفتگویی نگرانی عمیق خود را در مورد سکولار شدن جامعه مطرح میکند. میگوید نگران آخرت خود است! او سرانجام گفتمان جامعه ی مدنی خود را به مدینهالنبی فرومیکاهد.
7- اشاره به جدالی است که میان عبدالکریم سروش و محسن کدیور بر سر اسلام و خوانشها ی گوناگون در گرفته است. محسن کدیور در این جدال مدعی است که نواندیشان مسلمان در آرا ی متاخر خود به هسته ی سخت دین اسلام وفادار نماندهاند و از محدوه ی دین اسلام و مسلمات آن خارج شدهاند.
نقد محسن کدیور به عبدالکریم سروش را میتوانید در تارنما ی شخصی محسن کدیور دنبال کنید.
کدیور، محسن، دروس عمومی، چالش اسلام و قدرت، تارنما ی محسن کدیور
و نیز نگاه کنید به پاسخ عبدالکریم سروش به محسن کدیور.
سروش، عبدالکریم، پاسخ اول عبدالکریم سروش به سخنان محسن کدیور، تارنما ی زیتون، 13 مرداد 1401.
8- این برساخته را در سرنام «اسلام سیاسی خوب، هیچستان یک پسامدرن واپسگرا» کاویدهام.
کرمی، اکبر، تارنما ی اخبار روز، اسلام سیاسی خوب، هیچستان یک پسامدرن واپسگرا، 17 شهریورماه 1393.
9- جریان بازگشت از نواندیشی دینی را در سرنام «هرمنوتیک صلح و عبور از نواندیشی دینی» کاویدهام. کرمی، اکبر، هرمنوتیک صلح و عبور از نواندیشی دینی، تارنما ی اخبار روز، 22 آذر 1394.
10- برای آن که این موضوع را بهتر درک کنید به گزارش و نمونه ی زیر توجه کنید: به گزارش نیویورک تایمزدر 22 اگوست 2022 و بر اساس دسترسی به یک سیاهه ی مالیاتی در آمریکا مشخص شده است که مبلغی حدود ۱.۶ بیلیون دلار از یک اهداکننده ی محافظهکار به یک نهاد مدنی و سیاسی اهدا شده است. لیونارد ا. لیو بنیانگذار ناشناخته ی این نهاد غیرانتفایی و مدنی است که از ارتباطات خود در برکشیدن برخی از قضات عالی دادگاه عالی فدرال آمریکا از جمله ۳ قاضی که در دوران ترامپ انتخاب شده اند، بهره برده است. اهمیت این منابع مالی جدید (که در مهندسی برای پیشبرد خواستهها ی محافظهکاران در آمریکا از جمله محدویت سقط جنین، تغییر قوانین انتخابات، سیاستگذاری در مورد تغییرات اقلیمی و …) آنچنان است که رییس این نهاد مدنی (ماربل فریدم/ مروارید آزادی) را تاجبخش جدید در قلمرو محافظهکاران و در میان جریانها ی جمهوری خواه خطاب کردهاند. این مبلغ و عدد که به هژمونی و چیرهگی محافظهکاران در جدال برسر تسخیر دادگاه عالی فدرال برای چند دهه انجامیده است، به تنهایی کمی بیش از مبلغی است که ۱۵ نهاد برجسته ی غیرانتفاعی سیاسی و فعال در آمریکا در سال ۲۰۲۰ به دمکراتها کمک کردهاند.
همچنین ۱.۶ بیلیون دلار را با ۹۰۰ ملیون دلاری همانند کنید که بایدن و دمکراتها در کمپینها انتخاباتی اخیر برای کمک به رقابتها کاندیداها ی دمکرات برای ورود به نهادها ی قانونگذاری بهکار بردهاند. این رقم ۱.۶ بیلیون دلار پول تیره به حساب میآید؛ زیرا این مبالغ از مبالغ انبوهی که با شفافیت کامل در رقابتها ی سیاسی بهکار گرفته میشود، متفاوت هستند. در این مورد ویژه که به همت روزنامهنگاری تحقیقی آشکار شده است، ۱.۶ بیلیون دلار حاصل فروش تراستی است که یک سرمایهدار خصوصی به نهاد مروارید آزادی واگذار کرده است.
11) در فرمول کار، کار (کنش سیاسی) برآمد ضرب نیرو (توازن قوا) در جابهجایی (تغییرات) است. یعنی برای تغییرات بزرگتر باید نیروها ی سیاسی بیشتر فراهم آید و توازن قوا با شدت بیشتری تغییر کند. در فرمول سرعت، سرعت برآمد ضرب جابهجایی در طول زمان جابهجایی است. یعنی برای آنکه سرعت تحولات اجتماعی بیشتر شود، باید نیرو و کار سیاسی بیشتری انجام شود.
12- کرمی، اکبر، جبهه ی دمکراتیک و راهبرد قانونگرایی، تارنما ی اخبار روز، یکم خرداد 1382.
13- در تاریخ آمریکار مشهور است جیمز مدیسون مخالف افزودن سیاهه ی حقوق به قانون اساسی آمیرکا بود و استدلال او آن بود که «مردم در نهایت کاری خواهند کرد که میپسندند و میخواهند.» در این استدلال حظی از حقیقت است و که به حقیقت امر قدرت و توازن قوا میرسد.
14- برای درک آنچه من گندهگوییها ی براندازانه نامیدهام باید میان دو گونه براندازی فاصله گذاشت:
یکم. براندازی مسوولانه؛ در این راهکار و سرنام تنها برانداحتن جمهوری اسلامی هدف جریانها ی سیاسی برانداز نیست، برساختن دمکراسی هم اهمیت دارد و از اهداف جداییناپذیر کنشگران سیاسی است. براندازی مسوولانه جریانها مدرن و دمکراسیخواه را ناگزیر به جریانها ی اصلاحطلبانه پیوند میدهد. من براندازی در راهبرد و اصلاحطلبی در تاکتیک را نماد مناسب این جریانها مدرن و مترقی میدانم.
دوم. براندازی غیرمسولانه یا ویرانگر؛ در این دست راهکارها جریانها ی سیاسی به کشورها ی خارجی و حتا دشمنان و رقیبان منطقهای هم چشم دوختهاند و از همکاری با آنها هراسی ندارند. آنها خواسته یا ناخواسته تا آستانه ی جنگ و حتا جنگ داخلی هم پیش میروند. این دست جریانها اگر فرصت و نیرو ی لازم را داشته باشند البته منتظر همراهی مردم و هیچ گروهی نمیمانند، اما در شرایط موجود بر این باور هستند که با زمینگیر کردن اصلاحطلبان میتوانند هم به ناامیدی مردم امید داشته باشند و هم به حمایتها ی خارجی! در چنین شرایطی است که دشمنی آنها با اصلاحطلبان معنادار میشود. اگر به عمق دشمنی این جماعت با اصلاحطلبان توجه شود، دست خالی آنها آشکارتر خواهد بود.
15- چنین گذاری توضیحی برای تب عبور از دوران پهلوی و حالا رویا ی خام برگشت به آن در برخی از کلهها و گلهها هم هست. برخی این جمهوری اسلامی ناشناس و فرآیند رسیدن به آن را در انقلاب و برخی در اصلاح میبینند. برخی این جمهوری اسلامی ناشناس را سلطنت رضاشاهی میخوانند و برای آن رویا پختهاند و برخی آن را حکومت کارگران و سوسیالیسم و گذار از نیولیبرالیسم میخوانند! و حتا گروهی آن را جمهوری دمکراتیک ایران نامیدهاند.
16- شوندها و دشواریها ی سیاسی امروز به گونهای است که باید اصلاحطلبها را هم دستهبندی کنیم؛ اصلاحطلبها ی وفادار به دمکراسی و حقوق بشر در برابر اصلاحطلبها ی وفادار به هسته ی قدرت در جمهوری اسلامی. دسته ی اخیر هم در بهترین حالت گرفتار نوعی از فرهنگ انتظار است! و در بیعملی و نبود خلاقیت در انتظار لطف دیگری بزرگ مرگ خویش را به نظاره نشسته است.
17- حتا گفتوگوها بر سر کاربرد خشونت یا خشونتپرهیزی هم بیشتر امری روشنفکرانه و نظری است و به فلسفه ی سیاسی ما مربوط میگردد. در عالم واقعی صاحبان قدرت توجهی به این گفتوگوها نمیکنند! یعنی اگر در میان اپوزسیون کسی قدرت و توان کاربرد خشونت و نیز برآورد موفقیت آن را داشته باشد، منتظر اجازه ی ما نخواهد ماند.
18- اگر رضا پهلوی به توصیه ی کسانی همانند رضا علیجانی تن بدهد و حزب سیاسی خود را برسازد و به جا ی تاکید بر بازگشت به گذشته و سلطنت، آشکارا و بیاما و اگر برساختن دمکراسی و توزیع قدرت و آزادی و نهادینه کردن جمهوریت را بپذیرد، البته ما را بهخود بسیار نزدیکتر کرده است.
به عنوان نمونه نقد رضا پهلوی و میرحسین موسوی همانند نیست و البته پیآمدها ی یگانه نخواهد داشت. نقد رضا پهلوی نقد فلسفه ی سیاسی و آماج سلطنتطلبها برای آینده است، که نمیتوان و نباید از آن گذشت. در حالی که نقد موسوی نقد دیروز است (بسیاری از منتقدان سر محاکمه ی او را دارند) و خردمندانه است که به فردا سپرده شود. البته اگر در ادبیات و ادعاها و خواستهها ی موسوی هم عناصر خطرناکی برای فردا وجود داشته باشد، هم نقد و هم آسیبشناسی آن ضروری و فوری است.
19- سنت دادخواهی به فرهنگانتظار، شهربند و توهم دیگری بزرگ (خدابند) سنجاق شده است، اما آزادیخواهی انگارهای است که به ایده ی شهروند و انسان همچون سوژه ی سیاسی گره خورده است.
20- در تاریخ مدرن آمریکا تجربیات و تلاشها ی بسیاری در راستا ی بنیاد یک حزب سوم به کار رفته است! اما هرچهقدر تلاشها بیشتر بوده است، پیروزیها و امکان و احتمال آن کمتر شده است. در همانندی اما دانالد ترامپ که یک تنه یک حزب سیاسی بزرگ را تغییر داده و گروگان گرفته است. میخواهم بگویم، حتا اگر جمهوریخواهان مخالف اصلاحطلبان امروز هستند، امکان و احتمال رسیدن به قدرت در دل فرایند و جریان اصلاحطلبی برای آنان بیشتر است.
21- این پیشبینی خیلی جدید نیست، اما شواهد آن را در آوار توهین و نفرتی که هواداران سلطنت و رضا پهلوی این روزها نثار حس شریعتمداری (به عنوان رییس شورا ی گذار) کردهاند، جدیدن دیده شده است.
22- تازهترین نشانهها ی این ناکامی جدالی است که میان کدیور و عبدالکریم سروش رخ داده است. کدیور بسیاری از برجستهگان نواندیشی دینی را به خروج از اسلام متهم کرده است. از این رخداد نباید به سادهگی و آسودهگی گذشت. نه تنها به این خاطر که یکی از کسانی که در جریان اصلاحات سیاسی است برخی از همکاران و همراهان خود در این جریانها ی سیاسی را متهم و رانده است، و به ننگ نامدارایی و شمولناگرایی آلوده شده است، بلکه به این دلیل که این رخداد بر بحرانی اساسی در اصلاحات مذهبی در ایران شهادت میدهد. چه، نواندیشان مسلمان فارغ از داوری ما بر آنچه کردهاند و گفتهاند برآمد این پرسش، کندوکاو و تحول هستند که اجتماعات مسلمان میخواهند از سنت به مدرنیته بگذرند! نفی این جریانها در بهترین حالت نماد شکست این تکاپوها و در بدترین حالت نشانه ناآمادهگی لایههایی از اصلاحطلبان سیاسی در همراهی با آنها است. به زبان ساده انگار گذار از جمهوری اسلامی هنوز حتا در پهنه ی اندیشه ی مسلمانان مخالف جمهوری اسلامی هم به درستی و تا انتها ی منطقی خود رقم نخورده است.
23- به عنوان نمونهای از توسعهنایافتهگی مردم و رهبران آنها در دور دوم انتخابات شوراها (که یکی از آزادترین انتخابات پس از جمهوری اسلامی بود) از رای دادن سرباز زدند و نیز در انتخابات ریاست جمهوری 1384 و 1388 بخش گستردهای از مردم به احمدینژاد رای دادند. این فاجعه در کنار ناکامی اصلاحطلبان مذهبی، محافظهکاری لایههایی از رهبری اصلاحطلبان (بسیاری از اصلاحطلبان شناسنامهدار در سیاستورزی اصلاحطلب هستند یا کنار اصلاحطلبان قرار دارند، اما در آرمانها و آماجها هنوز محافظهکار و سنتیاند.) و نیز فشار جریانها مخالف اصلاحات باعث شد اصلاحطلبان بیبرنامه و ضعیف ظاهر شوند. این نادانیها، ناتوانیها و نابلدیها در جبهه ی اصلاحطلبان بود که به رهبر مستبد ایران امکان داد در 1388 به خطر کودتا تن دهد و راه برای همواریدن حکومت شخصی در1400 فراهم شود.
24- دولت محمد مصدق یکی از نمونههایی است که میتواند نشان دهد چهگونه فرصتها ی طلایی ما ایرانیها برای گسست از چرخه ی ناکارآمد سنت تسلیم و خشم و گردونه ی انحطاط، استبداد، بیقانونی و فرهنگ شبانرمهگی، میتواند در ناتوانی و نادانی خودیها و دخالتها ی بیگانهگان از کف برود و سقط شود. ادامه ی این ناکامی و بیقانونی بود که سرانجام در بهمن ۵۷ همانند اژدهایی ایران را و تکاپویی بنیادین حکومت قانون را به تمامی بلعید و ایران را در بسیاری از مناسبات حکومتی و سیاسی به دوران پیشامشروطه و حتا پستر بازگرداند در آسیبشناسی این انقلاب ناکام و ناتمام حرفوحدیثها ی بسیاری هست؛ و هنوز پرونده بسته نشده است، اما با هر حساب و کتابی این انقلاب ادامه ی آن فاجعه و مکمل آن کودتا بود، که آب رفته را به جوی سنت بازگرداند و تکاپوی مدرنیته را در ایران ناکام گذاشت. کودتا ی ۲۸ مرداد در سطح تحولات سیاسی آشکارا بازتولید سنت ایرانی اسلامی و جانسختی آن در برابر هوا ی تازه بود. این کودتا و رهبران آن رهبران واقعی (اما احتمالن ناخواسته) ی انقلاب بهمن ۵۷ بودند که خود کودتایی بود برای پسزدن مدرنیته و تکاپوی آن.