تاثير جنگ اوکراين بر چشم انداز نظم جهانی
هادی زمانی
( ٩مه ٢٠٢٢ سالروز پيروزی بر آلمان هيتلری)
جنگ اوکراين را ميتوان از جهات متعددی بررسی کرد. يکی از مهمترين آنها تاثير اين جنگ بر چشم انداز تحولات نظم جهانی است که از اهميت ويژه ای برخوردار است. نوشته حاضر به اين موضوع میپردازد.
نظمهای تجربه شده
در ظرف يک سده جامعه بشری نظمهای جهانی متفاوتی را تجربه کرده است: نظم چند قطبی که پيش از جنگ جهانی دوم بر جهان حاکم بود، نظم دو قطبی که بعد از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی شوروی تجربه شد، نظم تک قطبی که بعد از فروپاشی شوروی پديدار گشت و شرايط کنونی که نظم جهانی در حال گذار و تحول است. هر نظم دارای ويژگیها، نقاط قوت و ضعف خاص خود است که ريشه آنها را میتوان در پاسخ به سوالهای زير جستجو کرد:
·قدرت اعمال نظم در اختيار چه نهادی است: همه کشورها، تنها قوی ترين کشور، يا چند کشور قوی؟
·سازمانهای لازم برای اعمال نظم مورد نظر کداماند، چه قوانينی میبايست بر آنها حاکم باشد و قدرت در آنها میبايست
چگونه تقسيم و اداره شود؟
·نظم حاکم تا چه حد می بايست تابع ارزشهای خاص باشد؟ اين ارزشها کدامند؟ نظم حاکم تا چه حد میتواند ارزشهايی را
که با يکديگر در رقابت و در تنش هستند در بر گيرد و تنشهای ناشی از اين امر می بايست چگونه مديريت شوند؟
نظم چند قطبی
در يک سيستم چند قطبی يک کشور قوی نمیتواند جهان بينی، خواستها و هژمونی خود را بر همه بازيگران تحميل کند. از
سوی ديگر، در نظم چند قطبی ما با جابجايی مکرر توازن قدرت در درون و در بين مناطق مواجه هستيم که غالبا شکل
قهرآميز به خود میگيرد. در اين نظم، قطبهای سيستم برای کسب قدرت بيشتر مدام با يکديگر در جنگ و مناقشه هستند. در اين روند، ائتلافهای پر شماری شکل میگيرند که کم دوام بوده و در واکنش به سير تحولات و تغييرات توازن قوا دائم در حال جابجايی و دگرگونی میباشند. در چنين نظامی همکاری و رسيدن به اتفاق نظر برای حل مشکلات دشوارتر است و وجود جهانبينیهای متفاوت میتواند با سرعت به بی ثباتی سيستم بيانجامد.
در مجموع در اين نظم، قوانين بازی شفاف و روشن نيستند و خروجی سيستم کمتر قابل پيش بينی است. مرجع مشخصی که بتواند تنشها و مناقشات بين کانونهای قدرت را کنترل و مديريت کند وجود ندارد. در اين سيستم به دليل وجود بازيگران
متعدد، تغيير مکرر توازن قوا، پر شماری و کم دوامی ائتلافها و نبود مکانيزم موثری برای ميانجيگری بين قطب ها، احتمال
خطای محاسبه بالا است و نظام از بی ثباتی، پيش بينی ناپذيری و بحران های سيستماتيک رنج میبرد.
نظم چند قطبی تا پيش از جنگ جهانی دوم برای مدتی طولانی بر جهان حاکم بود و به بروز جنگهای متعدد و بزرگی، از
جمله جنگهای جهانی اول و دوم انجاميد.
نظم دو قطبی
در نظم دو قطبی دو ابر قدرت دنيا را بين خود تقسيم ميکنند و همه کشورها را مجبور ميسازند تا رهبری يکی از دو قطب را
بپذيرند. در اين نظم قوانين بازی مشخص، روشن و شفافاند. هر بازيگر ميداند که دشمن وی کيست، از چه درجه آزادی عمل و اختيارات برخوردار است و خطوط قرمز سيستم کداماند. کنترل مناقشات منطقه ای آسان تر است، زيرا اين مناقشات معمولا منطقهای میمانند و جهانی نمیشوند. ترس از خطر جنگهايی که ميتوانند هر دو طرف را نابود کنند مانع از ماجراجويی و از کنترل خارج شدن مناقشات ميشود. در مجموع اين نظم، در مقايسه با دو نظم ديگری که تجربه شدهاند، از شفافيت، پيشبينی پذيری و ثبات بيشتری برخوردار است.
از سوی ديگر، در اين نظم تمرکز سيستم بيشتر بر حفظ امنيت و کسب قدرت است تا ارتقا ارزشها و سيستم بيشتر به حفظ شرايط موجود متمايل است تا تغيير و تحول. افزون بر اين، بخش قابل توجهی از توانايی اقتصادی دو قطب صرف مسابقه تسليحاتی و کسب برتری نظامی ميشود. در اين سيستم جناحهای متخاصم به يکديگر بی اعتماد هستند. سيستم دچار بی اعتمادی و کسری اعتماد سيستماتيک است. لذا، احتمال اينکه دو قطب سيستم در برابر اشتباهات و اقدامهای خصمانه يکديگر واکنشهای بيش از اندازه نشان دهند بالا است. در نتيجه در اين نظم ظرفيت بالقوه برای نابودی کامل سيستم بيشتر از نظمهای ديگر است.
نظم دو قطبی بعد از جنگ جهانی دوم، تا فروپاشی اتحاد جماهير شوروی بر جهان حاکم بود. در مقايسه با نظم پيشين، نظم دو قطبی، ثبات و توسعه اقتصادی چشمگيری به ارمغان آورد. گرچه سهم قابل توجهی از ثروت جهان را در مسابقه تسليحاتی به هدر داد، جنگهای نيابتی متعددی بر جهان تحميل کرد و بخش بزرگی از جهان را همچنان از مزايای توسعه اقتصادی بی نصيب گذاشت.
نظم تک قطبی
در نظام تک قطبی کشور حاکم ميتواند ارزش ها، منافع و سياست های خود را بر کشورهای ديگر تحميل کند. مهمترين مشکل اين سيستم تمرکز بيش از اندازه قدرت و نبود مکانيزمهای موثر برای کنترل و پاسخگو کردن قطب يا کشور حاکم است. کشور حاکم به سرعت تصوری غير واقع بينانه از قدرت خود پيدا میکند و بسوی يک جانبهگرايی، »آرمانگرايی« و اقدامهای نسنجيده تمايل پيدا ميکند. اين امر نهايتا بقا و ثبات کل نظام را به خطر میاندازد. کشور حاکم همواره خطری بالقوه برای امنيت ديگران است و میتواند امنيت ديگران را به راحتی به خطر بياندازد. در اين سيستم کشور حاکم وظايف و مسئوليتهای بيش از اندازهای در خارج از مرزهای خود عهدهدار ميشود. از سوی ديگر، ساير کشورها سعی ميکنند سواری مجانی از کشور حاکم بگيرند، بيشترين بار مالی اداره و حفظ امنيت سيستم را بردوش آن میگذارند و بار مالی خود را تا حد اکثر ممکن کاهش میدهند. مجموعه اين عوامل نهايتا باعث ضعف و از پا درآمدن کشور حاکم میشود. در مجموع، نظم تک قطبی ناپايدار و بی ثبات است و قدرتهای ديگر دائم قدرت قطب حاکم را به چالش ميکشند.
فروپاشی شوروی به نظام دو قطبی که بر جهان حاکم بود پايان داد و جهان را وارد يک نظام تک قطبی به رهبری ايالات
متحده آمريکا کرد. اما اين شرايط دوام نيآورد. در نبود رقابت و مکانيزمهای موثر برای پاسخگو کردن قدرت، آمريکا با
سرعت به سوی يکجانبه گرايی، نا ديده گرفتن قيد و بندهای بينالمللی و سياستهای نسنجيده فرو غلتيد و به اقداماتی دست زد که پايههای قدرتش را تضعيف کرد. حمله آمريکا به عراق در سال ٢٠٠٣که با مخالفت بسياری از متحدين آمريکا روبرو شد، مهمترين مصداق اين روند است.
عدهای تصميم آمريکا در سال ٢٠٠۴برای گسترش بيشتر ناتو به اروپای شرقی را نيز ناشی از افت کيفيت تصميمگيری در نظم تک قطبی ميدانند. در سال ٢٠٠٣آمريکا در ايجاد يک ائتلاف جهانی برای حمله به عراق دچار مشکل شد و برای حل اين مشکل به کشورهای اروپای شرقی روی آورد. کشورهايی که به اين ائتلاف پيوستند در سال ٢٠٠۴به عضويت ناتو پذيرفته شدند. تصميم آمريکا برای گسترش ناتو به اروپای شرقی يک تصميم استراتژيک بسيار مهم بود. از ديد اين منتقدين، در صورت وجود رقابت و مکانيزمهای موثر برای پاسخگو کردن قدرت، چنين تصميم مهمی احتمالا به اين صورت اتخاذ نمیشد.
تاثير منفی نظم تک قطبی را حتی در سياستهای داخلی آمريکا نيز میتوان مشاهده کرد. برای مثال، عدهای سياست آزاد سازی نظام بانکی و مالی آمريکا را که به بحران ٢٠٠٨انجاميد ناشی از فضای نظم تک قطبی میدانند.
در هر دو مورد بالا، نسبت دادن تمامی مسئله به بی انضباطی ناشی از نظم تک قطبی و ناديده گرفتن نقش تعيين کننده ساير عوامل، ساده سازی صورت مسئله خواهد بود. اما فضای حاکم نيز بی تاثير نبود.
همانطور که در بالا اشاره شد، يکی از مشکلات اصلی نظم تک قطبی شکل گيری يک ضد ائتلاف است. از تعادل خارج شدن نظام سياست گذاری آمريکا، به ويژه در عرصه سياست خارجی، از يکسو، و سر برآوردن قدرتهای اقتصادی جديد، از سوی ديگر، باعث شد که اين ضد ائتلاف با سرعت و در ابعاد متعددی شکل بگيرد. به اين ترتيب قدرت مطلق آمريکا تضعيف شد و نظم تک قطبی نوپا وارد دوره بحرانهای سيستماتيک گشت.
شرايط کنونی
شرايط کنونی نظم جهانی را با عنوانهای متفاوتی، مانند نظم تک قطبی ضعيف، نظم چند قطبی ضعيف، نظم بدون قطب و نظم در حال گذار توصيف کردهاند.
رشد اقتصادی سريع چين، هندوستان، برزيل، آفريقای جنوبی، … سبب گشته که نظام اقتصادی جهان از شرايط تک قطبی مطلق خارج شده و بسوی يک نظم چند قطبی حرکت کند. اين تحول عمدتا به عرصه اقتصادی محدود بوده و در عرصههای سياسی، نظامی و نهادهای فراملی مانند سازمان ملل، صندوق بينالمللی پول و بانک جهانی بازتاب بسيار محدودی داشته است.
عليرغم پيدايش کانونهای جديد قدرت که برتری آمريکا را تضعيف کردهاند، آمريکا همچنان قدرت برتر جهان است. در نظم جهانی، قدرت بر سه پايه قدرت اقتصادی، قدرت نظامی و قدرت نرم استوار است. در هر سه زمينه آمريکا با فاصله زيادی از رقبای خود جلوتر است. درآمد سرانه آمريکا بيش از سه برابر چين و دو برابر روسيه و چندين برابر هندوستان است. به لحاظ کيفی اين شکاف اقتصادی بسيار عميقتر از آن است که از شاخصهای کمی مانند درآمد سرانه میتوان برداشت کرد. در زمينه قدرت نظامی و قدرت نرم نيز وضعيت مشابهی وجود دارد. به لحاظ قدرت اتحادهای استراتژيک نيز، آمريکا بسيار قویتر از اردوگاه رقيب است. قدرت ناتو و کشورهای متحد آمريکا با قدرت متحدين استراتژيک اردوگاه رقيب آمريکا قابل مقايسه نيست.
قدرت روسيه در نظم جهانی عمدتا متکی به تسليحات هستهای است. به لحاظ اقتصادی و قدرت نظامی متعارف، روسيه بيشتر يک قدرت منطقهای است تا يک قطب جهانی. قدرت چين برعکس عمدتا متکی بر رشد اقتصادی است. به لحاظ قدرت نرم و اتحادهای استراتژيک، هر دو کشور، در مقايسه با آمريکا، در موقعيت بسيار ضعيفتری قرار دارند. افزون بر اين، در چين هنوز اتفاق نظر و اراده لازم برای تبديل شدن به قطب اصلی نظم جهانی و به عهده گرفتن وظايف مربوط به آن وجود ندارد.
چين اولويت خود را همچنان توسعه اقتصادی میداند و مايل نيست که انرژی خود را صرف پذيرش مسئوليت بيشتر در نظم جهانی کند. بخشی از رهبری چين معتقد است که اقتصاد چنين هنوز آنقدر قوی نيست که بتواند هزينه رهبری نظم جهانی را تحمل کند.
پر کردن فاصله موجود بين قدرتهای نوپا و آمريکا دشوار و زمانبر خواهد بود. قدرتهای نوپا هنوز آنقدر قدرتمند نيستند که
بتوان آنها را قطبهای نظم جهانی دانست. اما به اندازه کافی نيرومند هستند که بتوانند قدرت آمريکا را محدود کنند و مانع از
آن شوند که آمريکا بتواند به صورت يک قدرت مطلق در نظم جهانی عمل کند. گرچه درآمد سرانه چين بسيار کمتر از آمريکا است، اما به دليل جمعيت انبوه آن، چين از نظر بزرگی اقتصاد به زودی آمريکا را پشت سر خواهد گذاشت و به اقتصاد اول دنيا تبديل خواهد شد. از اين منظر، اهميت اقتصاد هند نيز با سرعت در حال افزايش است. در مجموع، اکنون آمريکا به راحتی گذشته نمیتواند خواستها و برنامههای خود را به اجرا بگذارد و مدام با چالشهای متعددی از سوی کانونهای جديد قدرت روبرو است.
شرايط کنونی را بسته به اينکه از کدام زاويه به آن نگاه کنيم، ميتوان يک نظم تک قطبی يا چند قطبی ضعيف و يا نظم در حال گذار توصيف کرد. از اين ديد که آمريکا هنوز قدرت برتر جهان است، ما با يک نظام تک قطبی ضعيف، متشکل از يک قطب ضعيف شده که ديگر قدرت مطلق ندارد و چند کانون قدرت نوپا که مدام قدرت قطب اصلی نظام را به چالش ميکشند روبرو هستيم. از ديد شکل گيری کانونهای جديد قدرت، ما با يک نظم چند قطبی ضعيف و يا شرايط در حال گذار به يک نظم چند قطبی رو برو هستيم.
ضعف نظم کنونی و خلا قدرت ناشی از آن برآمده از سه منشا متفاوت است. نخست قدرت گيری ساير کشورها. دوم رشد
نهادهای بين المللی و فراملی که آزادی عمل همه بازيگران نظم جهانی را محدود میکنند. سوم مجموعهای از مشکلات گلوبال که حل آنها در چارچوب ساختارهای ملی ميسر نيست.
شرايط کنونی وضعيت پايداری نيست. نبود يک مکانيزم موثر برای پاسخگو کردن قدرت، تنظيم رقابتها و حل مشکلات
موجب بروز بحرانهای پرشمار و پر خطری در دو دهه گذشته شده است. جنگهای افغانستان، عراق، ليبی، سوريه، اوکراين، بحران هسته ای کره شمالی و ايران و مجموعهای از مشکلات گلوبال نمونه بحرانهايی هستند که جهان در دو دهه گذشته تجربه کرده است. اين وضعيت که با سرعت فزايندهای جهان را بسوی بحرانهای بيشتر و عميقتر میبرد، يک خطر جدی برای امنيت و صلح جهانی است.
ضرورت يک نظم جديد
وضعيت کنونی را از يک منظر ديگر نيز میتوان ديد. جهان کنونی را ديگر نمیتوان برپايه نظام های تک قطبی، دو قطبی و
يا چند قطبی کلاسيک اداره کرد. بلکه اداره جهان جديد نيازمند يک نظم جديد است که متکی به همکاری متقابل و رقابت سازنده باشد و بر پايه مجموعهای از قوانين، سازمانهای فراملی و ارزشهای مشترک اداره شود.
اين امر ناشی از سه تحول در نظام جهانی است. نخست ظهور قدرتهای جديد در عرصه اقتصاد جهانی. دوم رشد فزاينده
مشکلات گلوبال که حل آنها تنها در سطح گلوبال و با همکاری متقابل همه بازيگران نظم جهانی ميسر است. سوم پيچيدگی
فزاينده اقتصاد جهانی و ساختاری که برای مديريت مناسبات جهانی ضروری است.
رشد اقتصادی سريع چين، هندوستان، … و پيدايش قدرتهای اقتصادی جديد يک واقعيت انکار ناپذير است. اين روند به احتمال قوی ادامه خواهد يافت. تحولات فنآوری میتواند موجب تسريع اين روند و جابجايیهای پردامنه و مکرر در توازن قوای اقتصادی کشورها گردد. نظم جهانی بايد بتواند پذيرای اين تحولات باشد و فضای مناسب را برای تحقق آنها فراهم آورد. در غير اين صورت بحرانهای فزاينده نهايتا موجب فروپاشی نظم موجود خواهند شد.
اکنون جهان با مشکلات متعدد و بسيار پر مخاطرهای روبرو است که اساسا گلوبال می باشند و حل آنها تنها بر پايه همکاری مشترک بين همه کشورها ميسر است. گرمايش زمين يک نمونه برجسته اين گروه از مشکلات است که هستی و امنيت کل محيط زيست جهان را تهديد میکند. برخورد با اين مسايل مدتهاست که به اولويت نظام جهانی تبديل شده است.
افزون بر اين طی چند دهه گذشته پيچيدگی اقتصاد و مناسبات جهانی به شدت و با سرعت فزايندهای افزايش يافته است.
مديريت و اداره اين وضعيت نيازمند يک ساختار اداری بزرگتر، بسيار پيچيدهتر و کارآمدتر است. بازتاب اين امر را میتوان
در پيدايش مجموعه بزرگی از سازمانهای منطقهای و فراملی جديد طی چند دهه گذشته مشاهده کرد.
عليرغم اين تغييرات، اصلاح ساختار اداری و رهبری نظم جهانی بسيار آهسته بوده و متناسب با تحولات جامعه جهانی نبوده است. بصورتی که اکنون عدم انطباق بين ساختار اداری و ساختار اقتصادی نظم جهانی يکی از عوامل بحران نظم کنونی است.
برای مثال، ترکيب شورای امنيت سازمان ملل همچنان مانند هفتاد سال پيش است و ترکيب آن نمايانگر واقعيت های جهان کنونی نيست. در ساختار مديريت بانک جهانی و صندوق بين المللی پول نيز اصلاحات لازم انجام نگرفته است.
ساختار نظام مالی و پولی جهان يکی از مواردی است که نظم جهانی را گرفتار مشکلات متعددی ساخته است و اصلاح هرچه سريعتر آن از جهات متعددی ضروری است. ايالات متحده آمريکا مانند هر کشور ديگری سياستهای پولی و مالی خود را برپايه نيازهای اقتصاد خود تنظيم میکند. اما از آنجا که دلار آمريکا ارز ذخيره نظام پولی جهان نيز هست، سياستهايی که آمريکا برای اقتصاد داخلی خود تدوين ميکند دارای پيآمدهای سنگينی برای اقتصاد ساير کشورها است. برای مثال، به دليل موقعيت دلار در نظام پولی جهان، آمريکا توانسته است يک کسری تراز پرداختهای جاری به بزرگی توليد ناخالص ملی هندوستان انباشته کند. اين کسری آمريکا دارای پيامدهای بسيار سنگينی برای ثبات و رشد اقتصادی بقيه جهان است، اما بقيه کشورها هيچگونه کنترلی بر اين شرايط ندارند.
قدرت تقريبا انحصاری آمريکا در بانک جهانی، صندوق بينالمللی پول و سيستم بانکی سويفت ) (SWIFTو تسلط آن بر اين
سازمانها يکی از مناقشات نظم کنونی جهان است. بسياری از قدرتهای نوپا معترضاند که آمريکا از اين سازمانها به
صورت ابزارهای سياست خارجی خود و تحميل خواستهای خود استفاده میکند. يک مشکل ديگر نظام مالی جهان ناتوانی آن برای تامين سرمايه مورد نياز کشورهای در حال رشد و به ويژه کم توسعه يافته است. تقريبا تمام پس انداز جهان جذب سرمايه گذاری در کشورهای توسعه يافته میشود. اصلاح نظام پولی و مالی جهان يکی از اولويتهای مهم برای ايجاد يک نظم جهانی قانونمند و عادلانه است.
طی چند دهه گذشته تعداد سازمانها، نهادها و مصوبات بينالمللی به شدت افزايش يافته است. اما مشکلات همچنان پا برجا هستند، زيرا تصميمها و مصوبات اين نهادها به ندرت به اجرا گذاشته میشوند. اصلاح اين وضعيت يکی از اولويتهای فوری نظم جهانی است. تقاضا برای ايجاد نهادهای همه جانبه و فراگيری که بتوانند برای مشکلات موجود راه حلهای عملی ارائه دهند و تنها محفلی برای گفتگو نباشند به شدت افزايش يافته است.
يک نظام چند قطبی که صرفا بر پايه رقابت بنا شده باشد پر تنش و بی ثبات است. اما يک نظم چند کانونی که بر پايه همکاری متقابل، رقابت سازنده و ارزش های مشترک بنا شده باشد کارآمد و با ثبات خواهد بود. در نظم جديد کانونهای قدرت وجود خواهند داشت، اما هيچ کدام يک قطب واقعی، به معنای دقيق کلمه نخواهند يود. زيرا هيچ يک در شرايطی نخواهند بود که بتوانند خواستهای خود را بر ديگران تحميل کنند. در اين سيستم قدرت هر بازيگر نه تنها توسط ساير کشورها، بلکه توسط مجموعهای از قوانين و سازمانهای منطقهای و فراملی نيز محدود و کنترل میشود. شرکتها و موسسات اقتصادی فراملی نيز بازيگران ديگر چنين نظمی هستند که اهداف خود را دنبال میکنند. به عبارت ديگر در اين نظام، نظم ناشی از يک سيستم مديريت عقلايی است.
ايجاد اين نظم جديد مستلزم يک نظام حکمرانی جهانی متشکل از مجموعه قوانين ضروی و مکانيزمهای موثر برای تضمين
اجرای اين قوانين است تا بتواند تنشهايی را که بين اعضا به وجود می آيند کنترل و مديريت کند. بدون چنين مکانيزمی نظم
چند کانونی پايدار، با ثبات و کارآمد نخواهد بود. اما در نبود يک دولت جهانی ايجاد چنين مکانيزمی بسيار دشوار خواهد بود.
در شرايط موجود تحقق اين امر تنها از طريق اصلاح نهادها و نظم موجود، در يک فرايند تدريجی و تکاملی )،(evolutionary
بر پايه گفتگو، تعامل و همکاری ميسر است. اين روش اجازه خواهد داد تا نظم جديد بر پايه ارزشهای مشترک مدون در
منشور حقوق بشر سازمان ملل بنا شود تا بتواند نظمی عادلانه و پايدار باشد. انجام اين کار دشوار، اما شدنی است.
نظم جديد ميتواند با اصلاح نظم موجود ساخته شود که سازمان ملل و نهادهای برتون وود ) (Breton Woodدر کانون آن قرار دارند. به نظر نمیرسد که قدرتهای نوخاسته خواهان تغيير تمام عيار نظام موجود باشند. برای بخش بزرگ جامعه جهانی، از جمله قدرتهای نوخاسته، مسئله اصلی رعايت قوانين موجود و داشتن فرصت مشارکت در نظام تصميمگيری است. نظم چند کانونی جديد میبايست در روندی اصلاحی و تکاملی از درون نظم موجود برخيزد، زيرا روشهای غير اصلاحی عملا نشدنی و بسيار پر مخاطره خواهند بود.
مشکلات گلوبال جديد که ثبات همه کانونهای قدرت را تهديد ميکنند و همه آنها در رفع اين مشکلات دارای منافع مشترک
ميباشند، در واقع فرصتی برای گذار سامانمند از نظم تک قطبی ضعيف کنونی به يک نظام چند کانونی قانونمند و با ثبات است.
ضرورت مبارزه با اين مشکلات که حل آنها تنها با همکاری همه کشورها و در سطح گلوبال ميسر است، شکل گيری تدريجی
و تحکيم اين نظم جديد را تسهيل ميکند. مبارزه با فقر و حل مشکلات گلوبال میتواند در صدر اولويتهای نظام جهانی جديد باشد.
تاثير جنگ اوکراين
جنگ اوکراين دارای پيآمدهای متعددی برای نظم جهانی و سير تحولات آن است که چند مورد آن از اهميت ويژهای برخوردار است.
نخست، جنگ اوکراين شانس ايجاد يک نظم چند کانونی قانونمند را تضعيف کرده است. همانطور که در بالا اشاره شد، در شرايط کنونی ايجاد اين نظم جديد تنها از طريق اصلاح تدريجی نظم کنونی در يک روند تکاملی و تعاملی ميسر است. جنگ اوکراين با ايجاد رويارويی نظامی، نظم جهانی را که در حال گذار از يک نظام تک قطبی به يک نظام چند قطبی بود از مسير اصلاحی خارج کرده و در مسيری انداخته است که از شانس کمتری برای گذار سامانمند به يک نظم چند کانونی قانونمند برخوردار است.
دوم، جنگ اوکراين شانس اين را که وضعيت کنونی دوباره به يک نظم دو قطبی بيانجامد تقويت کرده است. روسيه هدف
سياست خارجی خود را ايجاد يک نظم چند قطبی که روسيه يک قطب اصلی آن باشد اعلام کرده است. جنگ اوکراين با آشکار کردن ضعفهای استراتژيک روسيه و تشديد اين ضعفها، شانس روسيه را برای دستيابی به اين هدف به شدت کاهش داده است. روسيه در جنگ اوکراين، در ارزيابی قدرت خود دچار خطای محاسبه شد و آن را بيش از آنچه که هست تصور کرد.
روسيه حتی اگر در جنگ اوکراين پيروز شود، همچنان قدرتش بسيار کمتر از چين خواهد بود. در شرايط موجود روسيه تنها
میتواند به عنوان شريک چين در يک نظام دو قطبی جديد به رهبری چين و آمريکا ايفای نقش کند. اين مغاير با هدفی است که روسيه در سه دهه گذشته دنبال کرده است.
سوم، جنگ اوکراين کار ايالات متحده آمريکا را نيز دشوارتر ساخته است. بنا بر مواضع اعلام شده، اولويت سياست خارجی
آمريکا مقابله با قدرت چين است. جنگ اوکراين با راندن روسيه به آغوش چين، پيگيری اين هدف را برای آمريکا دشوارتر
خواهد ساخت. تامين هدف استراتژيک آمريکا مستلزم جلوگيری از نزديک شدن روسيه و خاورميانه به چين است. جنگ
اوکراين نه تنها روسيه را به چين نزديکتر کرده، بلکه میتواند موجب نزديکی بيشتر خاورميانه به بلوک چين – روسيه گردد.
اين امر برنامه خروج آمريکا از خاورميانه، به منظور تمرکز بر روی چين را دشوارتر خواهد کرد. در شرايط جديد مقابله با
برنامه هسته ای ايران نيز برای آمريکا دشوارتر خواهد شد. تشديد و تعميق جنگ اوکراين میتواند به دسترسی جمهوری
اسلامی به سلاح هستهای بيانجامد. مشابه اين ملاحظات در مورد هندوستان و پارهای ديگر از کشورها نيز مطرح است.
چهارم، جنگ اوکراين باعث نزديکی بيشتر اتحاديه اروپا به آمريکا و ناتو شده و شانس نسبتا کمی را که برای حضور اتحاديه
اروپا در نظم جهانی، به عنوان يک قطب مستقل وجود داشت به شدت تضعيف کرده است. حضور اتحاديه اروپا به عنوان يک قطب مستقل شانس گذار سامانمند نظم کنونی به يک نظم چند کانونی قانونمند را تسهيل میکند. زيرا اتحاديه اروپا میتواند به عنوان يک عامل تعديل کننده بين آمريکا و بلوک چين – روسيه عمل کند و شانس اين را که گذار به نظم جديد بتواند دست آوردهای ليبرال دموکراسی را حفظ کند تقويت میکند. جنگ اوکراين اين ظرفيت سيستم را تضعيف کرده است.
پنجم، جنگ اوکراين ظرفيتهای نظم موجود برای حرکت بسوی اقتدارگرايی را افزايش داده است. قطب چين – روسيه در
رقابت با قطب غرب میتواند با سرعت به يک اردوگاه اقتدارگرايی پر قدرت تبديل شود، کشورهايی مانند ايران جمهوری
اسلامی، پاکستان، ميانمار و غيره را در درون خود جای دهد و ظرفيتهای اقتدارگرايی را در بسياری از کشورهای ديگر
تقويت کند.
ششم، جنگ اوکراين شانس بازگشت به جنگ سرد و مسابقه تسليحاتی را افزايش داده است. جنگ سرد قرن بيستم دارای سه عنصر اصلی بود: بازدارندگی هسته ای، تضاد ايدئولوژيک و جنگ های نيابتی. بازدارندگی هسته ای همچنان بر جای خود باقی است. جنگ ايدئولوژيک جای خود را به مناقشات هويتی، اتنيکی و فرهنگی، مناقشه بر سر استانداردها و ارزشهای بين المللی، رقابت علمی و تکنولوژيک، ساختن ائتلافهای موضوعی و منطقه ای و جنگ اقتصادی داده است. جنگ نيابتی نيز همچنان بر جای خود باقی است و با سرعت در حال گسترش است. در اين شرايط احتمال اينکه جنگ اوکراين دوباره جهان را گرفتار جنگ سرد و مسابقه تسليحاتی کند قابل توجه است.
هفتم، جنگ اوکراين میتواند اقتصاد جهان را که هنوز بحران ناشی از همهگيری کويد را پشت سر نگذاشته است، دچار يک
رکود تورمی شديد کند. فشار تورمی اين بحران بيشتر بر مواد خوراکی و سوخت متمرکز خواهد بود و از اين جهت بيشترين
فشار را بر مصرف کنندگان، به ويژه در کشورهای کم توسعه يافته و فقير خواهد آورد. همچنين، افزايش نرخ بهره ناشی از
فشار تورمی میتواند بازار مالی را که دارای حجم بدهکاری بسيار بزرگی است، دچار يک بحران جديد سازد. در شرايط
کنونی اقتصاد جهانی ضربه پذير است و يک رکود تورمی شديد که با بحران مالی نيز همراه باشد، میتواند موجب بروز يک
بحران اقتصادی بسيار عميق و پر دامنه گردد. اين وضعيت، به نوبه خود میتواند به بحرانهای سياسی و اجتماعی گسترده
بيانجامد و به اين ترتيب يک دور تسلسل شکل بگيرد که درآن بحرانهای اقتصادی، سياسی و اجتماعی يکديگر را تشديد
ميکنند.
هشتم، آمريکای کنونی گرفتار مجموعهای از مشکلات داخلی در عرصههای اقتصادی، اجتماعی و سياسی است. حل اين
مشکلات يکی از اولويت های آمريکا و جهان است. ادامه اين مشکلات يک خطر جدی برای دموکراسی آمريکا است. جنگ
اوکراين میتواند برخورد جدی با اين مشکلات را به عقب بياندازد و به صورت سرپوشی بر آنها عمل کند. سست شدن پايههای دموکراسی آمريکا تنها مسئله داخلی آمريکا نيست، بلکه پيآمدهای سرنوشت سازی برای ثبات و صلح جهانی خواهد داشت.
سخن پايانی
حمله نظامی روسيه به اوکراين يک جنگ غير قانونی، نا برابر و غير اخلاقی است که با هيچ استدلالی توجيه پذير نيست. اين
جنگ حاکميت ملی اوکراين را بنا بر قوانين بينالمللی نقض کرده و پيمان ١٩٩۴را که در آن روسيه متعهد شد امنيت اوکراين
را با اقدام نظامی به خطر نياندازد، زير پا گذاشته است.
پشتيبانی از اوکراين در اين جنگ نابرابر يک وظيفه اخلاقی است. افزون بر اين، کوتاهی در عقب نشاندن پوتين ميتواند در
آينده به جنگهايی بزرگتر و بسيار خطرناک تر بيانجامد. اين ملاحظات بيانگر ضرورت مقابله هرچه سختتر با جنگ طلبی و
کشور گشايی پوتين است. اما اين تنها يک جنبه معادله است. از سوی ديگر، ملاحظات بالا حاکی از آنند که جنگ اوکراين
دارای پيآمدهای منفی متعددی برای نظم جهانی است. همچنين، تشديد و طولانی شدن اين جنگ خطر گسترش دامنه آن به کشورهای ديگر و کاربرد تسليحات هستهای تاکتيکی را افزايش میدهد. اين ملاحظات جنبه ديگر معادله را تشکيل میدهند.
مقتضيات اين دو جنبه میتوانند با يکديگر در تضاد قرار گيرند. راه حلی که برای جنبه نخست مطلوب است میتواند برای جنبه دوم نامطلوب باشد.
ايجاد يک تعادل بهينه بين اين دو جنبه دشوار است. در شرايط کنونی، طبيعتا بيشتر تلاشها متوجه جنبه نخست، يعنی ضرورت مقابله با تجاوز نظامی پوتين است. لذا، اين خطر وجود دارد که جنبه دوم مورد توجه لازم قرار نگيرد. اهميت جنبه دوم از جنبه نخست کمتر نيست. به جنبه دوم اين معادله نيز میبايست توجه داشت. در غير اين صورت پيآمدهای بلند مدت اين جنگ برای کل نظم جهانی و ثبات جامعه جهانی بسيار زيان بار خواهد بود. در اين وضعيت، يک راه حل ديپلماتيک که بتواند با ايجاد يک تعادل بهينه بين دو جنبه معادله، هرچه زودتر به اين جنگ پايان دهد مطلوب ترين و ميسرترين راه خواهد بود.
اين جنگ راه حل نظامی ندارد و ادامه آن به زيان همه خواهد بود. جنگ اوکراين يک خطای محاسبه آشکار برای روسيه بود.
روسيه نه تنها نمیتواند به معنای واقعی اين جنگ را ببرد، بلکه ادامه جنگ تنها میتواند روسيه را ضعيفتر کند. اين جنگ
خسارتهای اقتصادی و انسانی بسيار سنگينی برای اوکراين داشته است. ادامه اين جنگ توسعه اقتصادی و سياسی اوکراين را برای چند دهه به عقب خواهد انداخت. اين جنگ ايالات متحده آمريکا را از اولويتهای سياست خارجی و داخلیاش دور کرده و مقابله با چالشهايی که با آنها روبرو است را دشوارتر میسازد. حتی چين، که نسبت به ديگر کشورها در موقعيت بهتری قرار دارد، انگيزههای نيرومندی برای پايان دادن به اين جنگ دارد. منافع چين در ادامه رشد اقتصادی در يک نظام چند قطبی و خودداری از درگير شدن در مناقشات نظامی و مسابقه تسليحاتی پرهزينه است. در نهايت بازگشت به جنگ سرد، مسابقه تسليحاتی و گسترش بی ثباتی و اقتدارگرايی به زيان همه خواهد بود.
در چنين شرايطی تلاش غرب برای يافتن يک راه حل ديپلماتيک برای پايان دادن به جنگ اوکراين از شانس موفقيت قابل
توجهی برخوردار است و بازده بسيار بالايی برای نظم و صلح جهانی خواهد داشت