بودن یا نبودن دشواره این است
اکبر کرمی
تکاپوی همپارچه کردن مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی هم اهمیت بسیار دارد و هم بسیار دشوار است. با این همه اگر خیال کار کردن و سیاستورزی در این پهنه را در سر میپزید باید به چند نکته توجه کنید.
یکم. همپارچهگی جریانها ی سیاسی امری مکانیکی و ارادهگرایانه نیست؛ یعنی با تحذیر، پرهیز و خط نشان دادن و کشیدن به چنگ نخواهد آمد؛ به داناییها و تواناییها ما بسته و وابسته است. به زبان دیگر هودهای است که باید برسد! پیش از رسیدن هوس چیدن هوسی خام است.
تا آن هنگام باید محترمانه گفتوگوها ادامه پیدا کند و تنها هنر ما (اگر نادانیها و ناتوانیها یمان بگذارد) رعایت و رواج آداب گفتوگو است. اگر آسیبی هست، که بسیار هست، برآمد خشم، خشونت و نامدارایی است که همه انکار گفتوگو هستند و با هر نیتی که آمده باشند در عمل آب به آسیاب استبداد میریزند.
در این موارد مساله تنها مردم نیستند!
مساله ی بنیادین توسعهنایافتهگی (و رهبران توسعهنایافته هم) است که نمیگذارد فاصله ی پالتیک (سیاستورزی) از فلسفه ی سیاسی (آرمانها، آماجها و اهداف دیرآیند) دیده شود. رهبران سیاسی از همین نادانیها و ناتوانیها بهره میبرند و سیاستورزی خود را که معطوف به کسب قدرت است (پالتیک) و باید به دقت و شدت نقد شود، به جای فلسفه ی سیاسی و کنشرهایی بخش به خورد مردم میدهند. نباید گذاشت رهبران سیاسی امروز پشت فلسفهها ی سیاسی هژمونیک و چیره پنهان شوند، فردا نقد آنها و لخت کردنشان هم آسان نیست و هم بسیار دیر است.
به عنوان نمونه نقد رضا پهلوی و میرحسین موسوی همانند نیست و البته پیآمدها ی یگانه نخواهد داشت. نقد رضا پهلوی نقد فلسفه ی سیاسی و آماج سلطنتطلبها برای آینده است، که نمیتوان و نباید از آن گذشت. در حالی که نقد موسوی نقد دیروز است (بسیاری از منتقدان سر محاکمه ی او را دارند) و خردمندانه است که به فردا سپرده شود.
(البته اگر در ادبیات و ادعاها و خواستهها ی موسوی هم عناصر خطرناکی برای فردا وجود داشته باشد، هم نقد و هم آسیبشناسی آن ضروری و فوری است.)
دوم. همپارچهگی در جهانها ی جدید ادامه ی گفتوگو است و نه پایان آن. اگر دریافت مناسبی از امر سیاسی در میان باشد، آشکار است که سیاست هم در معنا ی سنتی خود (که ادامه ی تنازع قدرت است) و هم در اشکال مدرنتر (که ادامه ی دادوستد است) به گفتوگو گره خورده است. به زبان دیگر عالیترین و مدنیترین شکل سیاستورزی در جهانها ی پیشامدرن گفتوگو (حتا با شیطان) است که میتواند تنازع را در کمهزینهترین شکل آن پی بگیرد.
در جهانها ی جدید البته اهمیت گفتوگو کمتر تردیدآمیز است؛ چه، گفتوگو هسته ی سخت سازش بر سر منافع است.
یعنی در پهنه ی فلسفه ی سیاسی و پالتیک هر کجا ایستاده باشیم به گفتوگو و مناسبات آن نیازمندیم. گفتوگو و آداب آن هم راه، هم وسیله و هم هدف هر سیاستورزی بخردانهای است. فرایند دمکراسی در یک جامعه با نهادینیدن گفتوگو در یک فرهنگ/اجتماع و میان جریانها ی گوناگون کلید میخورد.
سوم. تاکید بر اتحاد با سرنامها و خواهشهایی که نیازمند هویتزدایی از اطراف گفتوگو است، هرچند غالبن با نیت خیر شروع میشود، اما در عمل به فاجعه و زخمها و آسیبها ی بیشتر خواهد انجامید.
این که بخواهیم دیگران را لخت کنیم تا فرایند گفتوگو و همپارچه شدن پیش برود، یک نادانی مزمن و موزی و خطرناک است. این ترفند بازگشت به سنت و تولید نکبتها ی بسیار آن است. جهانها ی جدید و رهبران مدرن با لخت کردن خود از همه ی تعلقات گروهی، تاریخی، دینی و زبانی مردمان جامعه را همپارچه می کنند.
توسعهنایافتهگی و آسیبها ی آن را نمیتوان با ترفند و اعجاز دور زد و از میان برداشت. توسعهنایافتهگی یک آسیب اساسی است؛ باید آن را شناخت؛ آسیبشناسی کرد و گام به گام آن را و ترکشها ی آن را محدودتر کرد.
چهارم. گام نخست در سیاستورزی مدرن و روبهآینده، پرهیز از نادیدهگرفتن اختلافها و شکافها است. ایستادهگی در برابر استبداد امری همهگانی است و هرچه دقیقتر انجام شود، نتایج کمهزینهتر خواهد بود.
به عنوان یک خداناباور و سکولار اختلافها ی من با کسانی همانند میرحسین موسوی، بسیار بنیادی است؛ اما سیاستورزی یک تکنیک است که گاهی به آسانی با آرمانها ی ما (فلسفه ی سیاسی) چفت نمیشود. سیاستورزی مدرن آماده بودن برای سازشها ی دردناک اما رهاییبخش و سازنده است. سیاستورزی مدرن یک کنش سیاسی صرف و ساده نیست، کنشی دمکراتیک است. یعنی بیش از برانداختن قدرت حاکم سر برساختن دمکراسی و توزیع قدرت دارد.
سیاستورزی هنر توزیع منصفانهتر آینده (دستکم روی کاغذ) است.
توزیع منصفانه ی حقوق است که مرا امروز کنار موسوی قرار میدهد و نه رضا پهلوی! اگر رضا پهلوی به توصیه ی کسانی همانند رضا علیجانی تن بدهد و حزب سیاسی خود را برسازد و به جا ی تاکید بر بازگشت به گذشته و سلطنت، آشکارا و بیاما و اگر برساختن دمکراسی و توزیع قدرت و آزادی و نهادینه کردن جمهوریت را بپذیرد، البته مرا بهخود بسیار نزدیکتر کرده است.
بگذارید پوستکننده بگویم.
اگر من قرار شود امروز میان جمهوری اسلامی و بازگشت سلطنت یکی را انتخاب کنم حتمن جمهوری اسلامی موسوی را انتخاب خواهم کرد و نه رضا پهلوی را. اما اگر قرار شود فردا میان موسوی و رضا پهلوی کسی را به عنوان رییسجمهور (شهربان یا شهریار) انتخاب کنم، بیتردید رضا پهلوی را انتخاب خواهم کرد.
در حوالی دوم خرداد و برای توضیح دمکراسی مقالهای نوشتهام با سرنام «دمکراسی یعنی من هم هستم» در آن نوشتار میخواهم بگویم همه ی دعواها سرانجام به آنجا میرسد که بتوانیم سهم خود را از نان قدرت در نظام آینده بخواهیم و حفظ کنیم. این هم حق و درست است و هم حقوق ماست. سیاستورزی در غیبت این حق و حقوق سیاهیورزی و کلاهبرداری است. با بازگشت به گذشته توزیع قدرت ناکام و ناتمام خواهد ماند. با بازگشت سلطنت مدنیت ناتمام تمام نخواهد شد، صورتی دیگر از این آسیب دوباره خواهد شد.
بودن یا نبودن دشواره این است.