به سکوت و اندیشیدن خطر کنید
اکبر کرمی
دوستی در ص خود آورده است:
«هر وضعیتی فرصتها و چالشها ی مختص خود را دارد. این تواناییها ی ما است … که چالشها را به فرصت تبدیل میکند.»
این جمله نمونهای برجسته و حتا مشهور از گزارههایی است که به روانشناسیها ی زرد و کممایه میرسد؛ گزارهای که نادرست نیست، اما چنان خالی و پر از هیچ است که به کلیشه ی «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» میماند.
(با این تفاوت که گزاره ی منسوب به زرتشت گزارهای دینی است و خالی بودن امتیاز آن است، اما گزاره دیگر ادا ی گزارهها ی علمی و روانشناسانه را در آورده است و پوچ بودن آن را بیمعنا میکند.)
خوب (قوی) باید بود، بحثی نیست! اما خوب چیست؟
به زبان دیگر این گزاره میخواهد بگوید قوی باش! (انگار ضعیفها خود ضعفها و موقعیت (بازنده) خود را پذیرفتهاند و برساختهاند! یا انگار کسی هم پیدا میشود که نخواهد قوی باشد. (خوشبختانه هیچکس برای باختن به زمین نمیرود؛ اما شوربختانه تعداد بازندهها کم نیست!)
انگلیسیها درست میگویند که شیاطین در جزییات لانه کردهاند! وقتی ادعایی آنقدر کلی و شیک شود که بتواند کنار پندار نیک و …. بنشیند، یعنی خالی و پر از هیچ است و حرفی برای گفتن ندارد. یعنی برای هیچ پرسشی پاسخی ندارد.
(ناگفته نماند هر گزاره ی مذهبی درخشانی باید همانند آن جمله ی منسوب به زرتشت چنان کلی و پوچ شود، که بتواند جاودانه شود؛ از این منظر ادیان متاخر اگر در برابر جهانها ی جدید و مناسبات تازه جانسختی میکنند، از آن روست که به معنا ی دقیق هنوز آنقدر دین نشدهاند که به جاودانهگی خود مومن شوند. ایستادهگی در برابر جهانها ی جدید و هوا ی تازه) از سو ی برخی از مومنان، نماد نادانی و ناتوانی برای جاودانه شدن است.)
برای او نوشتم: یادداشت بالا درست است، اما دقیق نیست! چه، اگر این منطق را ادامه دهیم و «تواناییها» خود را هم بخشی از فرصتها (که چنین است)یعنی چالشهایی که به فرصت دگردیسیدهاند حساب کنیم، آنگاه یک دور (حلقه) یا تسلسل (زنجیر) به وجود میآید، که اندیشیدن را خفه خواهد کرد.
طبیعی است، هیچکس از این که بتواند چالشها را به فرصت تبدیل کند، بیزار نیست! یعنی همه میخواهند، اما همه (به یک اندازه) نمیتوانند.
پرسش وچالش واقعی آن است که چرا برخی این تواناییها را دارند و برخی ندارند؟ اگر پاسخی ندارید، به سکوت و اندیشیدن خطر کنید. اندیشیدن همیشه با اندیشیدن به پرسشها ی اساسی و واقعی آغاز میشود. این دست پرسشها هستند که شاید بتوانند ما را از تنگنا و فروبستهگی سنت به فراخنا و گشودهگی مدرنیته بکشانند.