سیاست

ادعاها فرهنگی، رفتارها سرهنگی

اکبر کرمی

به احتمال دیده یا دست‌کم شنیده‌اید که گاه و بی‌گاه گروهی یا جمعیتی با یورش به محل سخن‌رانی عبدالکریم سروش مانع از سخن‌رانی وی شده اند. اهمیت ندارد اعتراض‌کننده‌ها چه می‌گویند و برای رفتارها ی خود چه دلایل یا استدلال‌هایی می‌آورند! این رفتارها سرکوب‌گرانه است و در امتداد جریانی است که در ایران به ضرب زور و سانسور کاراش را پیش می‌برد.

عبدالکریم سروش هم در نظام سرکوب و سرب جمهوری اسلامی ایران هزینه ی بسیار پرداخته است و هم بیرون از ایران و در میان مخالفان و منتقدان راست جمهوری اسلامی! سربازان تاریکی در جمهوری اسلام می‌خواستند او را در دانشگاه تهران به دار بکشند تا هیچ‌کس دیگری جرات بریدن از آن‌ها را در سر خود نپروراند؛ اما مخالفان جمهوری اسلامی هم دست از سر او برنداشته اند؛ آن‌ها هم در بدخیمی با او‌ کم نگذاشته‌اند؛ و می‌خواهند شخصیت علمی و روشن‌فکری او را انکار کنند، تا هیچ‌کس شهامت کس بودن به خود راه ندهد.

چه نسبتی میان فرآیند سرکوب در جمهوری اسلامی و مخالفان جمهوری اسلامی است؟ آیا آن‌ها از یک جا آمده اند و آماج مشتری دارند؟ یا این فرهنگ ایرانی‌اسلامی است که این گونه بدخیم سرهنگی می‌کند و با پلشتی خو کرده است؟ چه نسبتی است میان این بدخیمی و شرایط دش‌واری که ما در آن به سر می‌بریم؟

رفتار معترضان در هر دو سو شرم‌آور و نامدنی است و ادعاها ی آن‌ها هم غالبن و قالبن نادرست و ناراست است؛ اما رفتار معترضان در این سو در داوری من شرم‌آورتر است. این جماعت در کشورها ی توسعه‌یافته و دمکرات هستند، اما هیچ نسبتی با توسعه و دمکراسی و مدنیت ندارند. آن‌ها عصبیت قومی و بدخیمی را با خود و کوله‌ها ی خود به این‌جا آورده‌اند. آن‌ها عمومن با این ادعا که سروش در نکبت انقلاب فرهنگی دست داشته است، با او درشتی می‌کنند! اما خود به واقع همانند چماق‌داران آن روز دانش‌گاه‌ها چماق‌داری می‌کنند.

با این همه عبدالکریم سروش را نمی‌توان و نباید به‌کلی از این حساب و کتاب‌ها حدف کرد و از قلاب نقد انقلاب فرهنگی به‌کلی بیرون گذاشت! او شخصیت علمی برجسته‌ای است و انتظارات از او هم. دست‌کم از کسانی در قامت او انتظار می‌رفت دچار رومانتیسم تاریخ اسلامی و شیعی نمی‌شدند و به کسی همانند خمینی و نهاد روحانیت امید نمی‌بستند!

برای درک عمیق‌تر این اتهام و حساب‌رسی دقیق‌تر بگذارید میان هم‌راهی با خمینی پیش از انقلاب و هم‌کاری با جمهوری اسلامی پس از انقلاب فاصله بگذاریم. این تفکیک و فاصله دست‌کم برای فردا ی ایران بسیار مهم است؛ و می‌تواند چراغی فراروی ما بیفروزد.

یکم. کسانی که با خمینی و تب اسلام سیاسی پیش از انقلاب هم‌راهی و هم‌سویی داشته‌اند، دست‌کم اگر خود را صاحب اندیشه و حساب و‌ کتاب می‌دانستند، و می‌دانند باید ام‌روز هم به حساب و کتاب تن دهند و آشکارا نادانی، کم‌دانی و بدانی خود را بپذیرند! اهمیت ندارد چرا آن‌ها به جریان خمینی و انقلاب پیوستند، آن‌چه اهمیت دارد آن است که آن‌ها درک و تحلیل درستی هم از شرایط نداشتند و هم راه برون‌شد از دش‌واری‌ها ی آن روز را آشکارا بی‌راهه رفته‌اند! آن‌ها در سویه ی تاریک تاریخ ایستاده بودند و هزینه‌ها ی نالازم گزافی را به مردم تحمیل کرده‌اند.

دوم. در داوری من اما پس از انقلاب و پس از سرنگونی نظام سلطنت داستان به کلی دیگر می‌شود. حالا کسانی که در ساختار جدید دخالت نداشته اند، یا دخالت موثر و‌ مناسب و مفید نداشته‌اند، باید پاسخ‌گو باشند. هم کسانی را باید به محاسبه کشید که میدان را خالی کردن و به قدرت رسیدن اسلام سیاسی با ترس و لرز و از بزدلی خود سنگ تمام گذاشتند و هم کسانی را که به طمع لاش‌خوری از جسد ایران عزیز به هم‌کاری و هم‌راهی با اسلام سیاسی و سپاه سیاه آن تن دادند!

البته انصاف باید داد مرزها باریک و گاهی بسیار تاریک هستند! نباید گذاشت هوچی‌گری و حرف‌مفت جا ی شاهد و فکت را بگیرد و دادگاه‌ها ی افکار عمومی در میان ایرانیان هم ادامه ی بی‌دادگاه‌ها ی جمهوری اسلامی باشد و در غیبت مناسبات انسانی لازم و‌ دقیق به فرایند سرکوب در ایران بپیوندد.

آن‌چه در مخالفت با عبدالکریم سروش و به اتهام هم‌کاری با شورای انقلاب فرهنگی مطرح می‌شود، شوربختانه غالبن از این دست است و چندان توفیری با دادگستری جمهوری اسلامی و دادگاه‌ها ی صادق خلخالی ندارد. مخالفان سروش مناسبات یک دادگاه عادلانه و انسانی و لیبرال را در مورد او رعایت نمی‌کنند. رفتار مخالفان سروش تفاوت چندانی با رفتار خلخالی و دادگاه‌ها ی انقلاب ندارد. پرخاش‌گری با سروش و بدخیمی با جریان نواندیشی دینی با هر استدلالی طلیعه ی سرکوب و سربی است که فردا در خیابان‌ها ی تهران جاری خواهد شد.

سروش و‌ روشن‌فکری ایرانی را به جهت‌ هم‌کاری با خمینی و انقلابیون باید نقد کرد و حساب‌رسی نمود؛ نه برای آن‌که آن‌ها از آغاز دروغ‌گو یا شیاد بودند (آن‌طور که توده‌ها مطرح می‌کنند) بلکه به این دلیل که چنین فرجامی غیرقابل‌ محاسبه و پیش‌بینی نبود! و کسانی در قامت سروش نباید در این چاله می‌افتاده‌اند و به‌جا ی راه‌بری توده‌ها با هیجان آن‌ها پیش می‌رفتند. این فاجعه و‌ فرجام اشتباهی اندک و نادانی کوچکی نبوده است.

نه فقط سروش همه ی کسانی که گرفتار این خوش‌خیالی بودند و هستند و از یک جریان سنتی و یک فرایند پیشاقانون، پیشاسیاسی و پیشادمکراسی انتظار معجزه داشتند باید با کمال شجاعت نادانی و ناتوانی خود را بپذیرند و نشان دهند که شرمگین هستند. بدون آسیب‌شناسی خطاها ی گذشته در بستری مناسب، شفاف، فرهنگی و آرام، پرهیز از این دست خطاها در آینده ممکن نخواهد بود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا