آزادی از پدرکشی میآید

اکبر کرمی
برایم نوشته است فلانی «تا دیروز اصلاحطلب بودی و با برخی از آخوندها میپریدی، و نقد آیتالله منتظری را «پروبالی در عرصه ی سیمرغ» میخواندی و مینوشتی!
و از برادر آخوندت و داییات که آیتالله بود، صحبت میکردی و …
چی شده که آخوندی را امروز ترکیبی از دزدی و تکدیگریی میدانی و …؟»
برایاش مینویسم
دوست من درود و مهر
یکم. آنچه من در مورد آخوندها گفتهام و نوشتهام، حرف تازهای نیست. هم پیشتر از من گفتهشده است و هم من هم پیشتر بارها و بارها باورها و داوری خودم را در مورد نهاد روحانیت نوشتهام و منتشر کردهام.
من حتا وقتی در قم بودم و برخی از دوستانم آخوند بودند، و هنوز هستند، کم و بیش همینجوری فکر میکردم و دوستانم هم در جریان بودند. و احتمالن اگر شجاعت داشته باشند، روزی شهادت خواهند داد.
و اصلن بخشی از داوری من در مورد نهاد تباه و سیاه روحانیت از آمد و شد نزدیک با برخی از بزرگان این جماعت برآمده است.
دوم. من هنوز هم اصلاحطلب هستم، و حتا به اصلاحطلبی در ادیان به طور عام و اصلاحطلبی در اسلام بهطور ویژه امید و چشم دوختهام.
چه، اصلاحطلبی در هر معنایی بیش از هر چیز به فشار واقعیتها ی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی اشاره دارد، یعنی بازتاب نوعی از واقعگرایی شناختی و پراگماتیسم روانشناختی و سیاسی (بهصورت دوگانه) است!
با این همه لازم میدانم تکرار کنم که میان اصلاحطلبی سیاسی و اصلاحطلبی مذهبی فاصله بسیار است.
اصلاحطلبان سیاسی در هر کجای پهنه ی سیاست که ایستاده باشند سکولار هستند یا باید باشند، یا میشوند. چه، اصلاحطلبی در پهنه ی سیاست بیش از هر شعار و ادعایی در آماجی است که اصلاحطلبها به آن چشم دوخته اند.
و شاید از همین روست که سرانجام در ایران هواداران اصلاحطلبی به فاصلهگذاشتن میان صندلیطلبها و دمکراسیخواهان مجبور شدهاند.
اصلاحطلبی در غیبت خواست بنیادین توزیع برابر قدرت، شان و آزادی ادامه ی محافظهکاری در هوای بازار است.
اما اصلاحطلبان مذهبی در بهترین حالت میتوانند و باید به سکولاریدن اجتماع مذهبیها کمک کنند. و راه اصلاحات سیاسی را هموار کنند.
ممکن است بسیاری از اصلاحطلبان مذهبی چنین درکی از اصلاحات و نواندیشی دینی نداشته باشند (که از شوربختی ما ایرانیان است و به همین دلیل هم اصلاحات در ایران زمینگیر شده است)، اما در غیبت چنین درکی از اصلاحات در پهنه ادیان هر تکاپویی برای اصلاح در پهنه ی سنت ناکام و ناتمام میماند.
اصلاحطلبی دینی انتخاب مومنان است؛ و به ما نیامده است که برای آنان تعیین تکلیف کنیم و در قلمرو آنان نسخه بپیچیم! اما اصلاحطلبی سیاسی به همه ی ایرانیان میرسد. ما باید به نواندیشان مسلمان که هوا ی اصلاح دینی را میپزند و ایران را برای همه ی ایرانیان میخواهند و میدانند لبخند بزنیم و خوشآمد بگویم و مذهبیها ی دیگر را با اصلاحات سیاسی به آن خطه محدود کنیم. اصلاحطلبی در هر معنایی به تعادلات دمکراتیک و آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز میرسد.
سوم. در مورد برادرم، داییام، دوستانم، و حسینعلی منتظری راست میگویی! من هنوز هم آنها را دوست دارم؛ اما خودم را از آنان بیشتر دوست دارم و ایرانیان و حقیقت را از همه بیشتر!
در نتیجه آنچه در مورد آخوندها و آخوندیگری نوشتهام علارغم این دوستیها و رابطهها است؛ و نه بهخاطر آنها.
چهارم. با آنکه هم اصلاحطلبی و هم اصلاحطلبی دینی از واقعیتها ی سیاسی آب میخورند، به باور من اصلاحطلبی در پهنه ی سیاست به تعبیر هابز محدود و مقهور واقعیتها میماند و به تعبیر ماکیاولیستی همانبه که بماند؛ اما اصلاحطلبی در پهنه دین هیچ محدودیتی ندارد و نباید داشته باشد.
اصلاحطلب اگر اصلاحطلب باشد در پهنه ی فرهنگ و اندیشه باید به شواهد و دلایل اعتماد کند و همراه و همسو با آنها بدود.
پنجم. واقعیت بنیادین پهنه ی سیاست قدرت است؛ و به همین دلیل اصلاحطلب سیاسی باید هم در پی قدرت باشد و هم در پی توزیع آن. به زبان دیگر اصلاحطلبی در پهنه ی سیاست در دو رفتار اساسی و اصیل خودنمایی خواهد کرد؛ کسب قدرت و توزیع آن.
آنکس که میگوید در پیکسب قدرت نیست، یا نادان است یا شارلاتان! آنکس که به پهنه ی عمومی گام گذاشته است و مدعی است «تشنه ی خدمت است» شارلاتان است و اگر نیست، هر چه هست (و هر ادعایی که دارد) اصلاحطلب نیست. اصلاحطلبی در هر معنایی در جایی به توزیع قدرت، دمکراتیک کردن قدرت و صاف کردن هرم اجتماعی و سیاسی چشم دوخته است. (ایران برای تمام ایرانیان)
و چنین چیزی ممکن نیست، مگر با کسب قدرت و تجربه ی راهها ی گوناگون برای رسیدن به آنجا.
چهگونهگی کسب قدرت البته گوناگون است و اینجاست که میتوان برخی از اصلاحطلبها را سیاستمدارتر از دیگران دید و بررسید. اما آن که خود را سیاسی نمیداند و یا نمیخواند از درک اصلاحطلبی در اساس مانده است. او هنوز گرفتار سنت است و متعهد به پدر/زندانبان!
آخرین تعهد به پدر در زندان سنت، چشمپوشی از قدرت و کشتن خواست قدرت است. تعهدی که هم در لایهها ی روانشناختی و هم در لایهها ی شناختی و فلسفی به اخلاق و معنویتی مبتذل و بزدلانه میرسد، که چیزی بیش از هراس از آزادی و ترس از پدرکشی نیست. ترسی که در حضور قاطع پدر با پسرکشی و میلهکشیدن در چشمها و در سایه ی بلند او به اخلاق بردهگی و معنویت بیچارهگی میرسد.
ترسی که به آسانی و در بهترین حالت به اختهگی خودخواسته میرسد.
ششم. بسیاری از اصلاحطلبان مذهبی شوربختانه از آنجا که در پهنه ی اصلاحطلبی دینی ناکام و ناتوان ماندهاند و از امکانات نقد سنت و سنت دینی بیبهرهاند، در پهنه ی سیاست هم اصلاحطلبی بیدمویالواشکم را دنبال میکنند.
از یکطرف میگویند: ایران برای ایرانیان، اما از طرف دیگر نگران آخرت خود هستند و از گسترش سکولاریسم نالان.
به پسوند اسلامی احزاب سیاسی مدعی اصلاحات نگاه کنید، تا درک ناتمام آنان از سیاست و سیاستورزی و اصلاحات را با دو چشم خود ببینید.
هفتم. آزادی شادی است.
آزادی آبادی است.
آزادی آغاز آدمیزادی است.
و آزادی توسعه، مدرنیته و بیرون آمدن از سنت است.
همه اما به پدرکشی میرسد.
آنکه در زندان سنت است گاهی گرفتار عواملی و گاهی زندانی دلایلی است که نمیتواند دست به پدرکشی بزند.
زندانی زندان سنت در اساس و در اکثر موارد درکی از آزادی و حقوق خود ندارد. او هنوز متولد نشده است که بخواهد و بتواند برگزیند! او در زندان متولد شده است و پدر/زندانبان تنها پناهی است که دارد!
او هنوز به دادگاهی مدرن و امن راه نیافته است و وکیلمدافعی زبردست و کاربلد که بتواند از او دفاع کند و حقوق وی را به او یادآورد، ندیده است.
او در بهترین حالت هنوز در دام دلایلی است که او را به زندانبان خود پیوند میدهد! و چه پیوندی میتواند عمیقتر از کششها خانوادهگی، قومی، دینی و مذهبی (که ادامه ی یکدیگر هستند) باشد! رانههایی که عمیقن به هراس از پدرکشی و آزادی پیچیده اند!
مدرنیت و مدرنیته با پدرکشی آغاز میشود.